مهر کاشتیم و عشق درو کردیم

اهدافتان را بنویسد و خود را بسپارید به راهی که شما را به سمت هدف می کشاند. این جمله را بارها شنیده بودم.

همیشه در رویاهایم یک خانه با حیاطی بزرگ تصور می‌کردم که بتوانم آسمان باز را ببینم. آواز پرندگان را بشنوم. گردش فصل ها را با لمس شکوفه‌ها در بهار و تابستان را با توت قرمز، پاییز را با رقص برگ‌های زرد و اخرایی و زمستان را با صدای آرام برف تجربه کنم.

وقتی قرار باشد مهمترین رخداد زندگیت اتفاق بیفتد دیگر هیچ چیز نمی‌تواند مانع باشد؛ پازلی چیده اما از کجا و چگونه جفت و جور می‌شود، نمی‌دانی!

۱۲ مهر۱۴۰۲ اقدام به خرید یک زیرزمین انبار مانند در بازار اراک سرای کتابفروشها کردیم. انباری انباشته از کاغذهای خورده شده  و زرد که بوی نم آزاردهنده‌ای می‌داد. حجره در خاکی  نرم فرو رفته بود. تارهای طولانی و در هم برهم عنکبوت مانع ورود به اتاق ها می‌شد. از فروردین ۱۴۰۲ با تیمی حرفه ای  شروع به مرمت و بازسازی کردیم. تیمی به مدیریت و سرپرستی «یاسین یاحقی» سردبیر مجله‌ی «چشمه خورشید» که با درایت و خلاقیت تلاش کردند تا  به ساختار اصلی لطمه وارد نشود و رنگ و بوی گذشته در آن موج بزند. دویست و بیست و هفت سال از عمر بازار اراک و این انبارمی‌گذرد. آن را از بین خروارها خاک بیرون کشیدیم.

برای شناخت این مجموعه به مردم شهرمان اراک نیاز به یک برنامه داشتیم.

تصمیم بر افتتاحیه  مجله چشمه خورشید و رونمایی از کتاب «راز شب مه آلود» گرفتیم.

کتاب راز شب مه آلود سفر من به قونیه در سال ۱۳۹۶ است که  پس از شش سال سفرنامه آن به صورت کتاب چاپ کردم. طبق رسم میزبانی  از ۲۲ آبان مهمان ها را دعوت کردم. سه برگه جلو دستم بود. یک به یک زنگ می‌زدم.

_روز جمعه بعدازظهر ۲۶ آبان برای افتتاحیه و رونمایی از کتاب  قدم روی چشم ما بگذارید.

_اوه چه عالی حتما

_زنگ زدم خدمت‌تون برای…

_کجا؟ کی؟ اگه تونستم حتما میام.

_ سلام استاد زنگ زدم خدمتتون…

_همین جمعه؟ ببخشید اراک نیستم.

_ افتخار بدید روز جمعه بعدازظهر افتتاحیه…

_چه عالی… کاری، چیزی اگه هست زوتر بیام.

_تماس با مشترک مورد نظرمقدرو نمی‌باشد.

_سلام و ارادت می‌خواستم ببینم جمعه بعدازظهر جایی قول ندادید…

_والله تازه یک جراحی کوچک داشتم…

_ بالاخره روز موعد فرا رسید. همین هفته؟  حیف که اراک نیستم…

_ یک سرماخوردگی دارم نمی‌تونم بیام. می ترسم بقیه بگیرند…

_ کنسرت هنرجویی دارم باید سر تمرین باشم ببخشید نمی‌تونم بیام…

_ یک برنامه سفر به همدان جور کردم باید برم.

_ ای وااای همه برنامه ها گذاشتید حالا که من اراک نیستم.

_ منتظر همچنین روزی بودم زنگ هم  نمی‌زدی می‌آمدم.

_ با خانواده مشورت کنم،  اگر شد حتما

_ کی‌ها هستند؟…آقای…هست؟

_ حتما با مهمونم میام

صبح جمعه ۲۶ آبان همه چیز را آماده کردیم. حیاط سرا میز چیده شد. هنرمندان نمایشگاهی کارهای هنری خود را به نمایش گذاشتند. برنامه رأس ساعت آغاز شروع شد.

مجری برنامه«فرزین وفایی‌نژاد» که از جوانان خوش کلام  هستند.

_ ما اینجا آمدیم تا هویت را فریاد بزنیم تا تصویری که از بازار اراک داریم بازآفرینی کنیم.

در ادامه دکتر «غلامحسین یوسفی نکو» استاد دانشگاه و پژوهشگر و نویسنده کتاب «اینجا کسی است پنهان مانند قند درنی»

نقد کتاب «راز شب مه آلود» را داشتند.

دکتر یوسفی گفتند: «اولین چیزی که در کتاب جلب نظر می کند صمیمیت نویسنده است که در ابتدا گرفتار زرق و برق  مراکز خرید می شوند. طرح روی جلد کتاب سماع است و بسیار جذب کننده. عکس های داخل کتاب همه به فراخور متن می باشد.  نویسنده در بازگویی احساسات و عواطف بسیار موفق بودند.  خواننده با ایشان همذات‌ پنداری می‌کند. در بین متن ابیاتی از شیخ بهایی و حافظ و مولانا هست که با موضوع در ارتباط است. گفتن از آثار باستانی و مقایسه آن ها با  آثار باستانی در شهر خودشان بسیار خواندنی بود. مثل مقایسه کبوتر خانه‌ها کاپادوکیا با کبوتر خانه‌ای در رسول آباد اراک.

نکته جالب سفراین بود که سفرنامه قونیه یک سفر درونی و بیرنی بود طوری که گاهی به خاطرات کودکی فلش بک می‌زنند و دوباره به فضای سفر برمی‌گردند. طوری که فضای معنوی قونیه از ابتدا تا انتها در سفر آشکار است.

توصیف های بسیار زیبا  داشتند.  تنها اشکال  کتاب حضور بسیار کمرنگ همسفرانشان بود. اسم زیبای کتاب راز شب مه آلود» همین عنوان هر خواننده ای را جذب می کند تا کتاب را بخواند . ایشان با زیرکی ضربه را آخر کتاب زدند که همان «عشق» است که همه ما به دنبال آن هستیم.»

در ادامه آقای محمودی شعر «فرزند خورشید» از سروده‌های خودشان را با صدایی رسا خوانند.

اگر اندیشه به میهن ز شب تار کنیم/دلش از مهر، فروزنده و سرشار کنیم

موسیقی ساز و آواز در ابوعطا با نوازندگی نی آقای «ربیعی» و خوانندگی آقای «حسین جعفری» بود.

آقای «علی رافعی» بداهه شعری گفتند و در پایان جلسه خواندند.

همه با مهربانی آمدند.

حال خودم را نمی‌دانستم. باورنمی‌کردم؛ با یک تلفن بسیار ساده توانسته باشم این همه مهربانی دریافت کنم.

باور کردم که مهرورزی تنها ابزار خوب زیستن است.

باور کردم که هنوز قلب‌هایمان برا ی هم می تپد.

باور کردم که پازل های زندگی آن گونه چیده می‌شود که تو اصلا انتظارش را نداری.

باور کردم که می‌توانی در شصت سالگی کتاب بنویسی از ایده‌هایت بگویی.

باور کردم هیچکس نمی‌تواند در برابر مهربانی تسلیم نشود.

باور کردم که رفاقت اصلا ربطی به آقا و خانم بودن، ندارد.

باور کردم که توقع نداشتن رکن اساسی  دوستی است.

باور کردم که هیچ کس نمی‌تواند حسد بخل و تنگ نظریش را پنهان کند.

باور کردم که چشم‌ها بزرگترین ترجمان زبان هستند.

باور کردم که باید سال‌ها کاشت تا فقط  یک لحظه  درو کرد.

در انتها آقای «علی رافعی» از گویندگان خوب رادیو شعری که بداهه نوشته بودند؛ خوانند و کمی هم در باره  سابقه کار من در رادیو صحبت کرد. اینکه چند سال است که تنبلی می کنم با رادیو همکاری نمی‌کنم.

مراسم پایان یافت همه برای خداحافظی در حیاط بودیم. آقای فراهانی برای برنامه «هفت نگار» به تهیه کنندگی خانم «خدامی» از مراسم فیلم و عکس گرفتند.

در گفت‌وگوی کوتاهی با این شعر حافظ شروع کردم:

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید/هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

امروز روز افتتاحیه چشمه خورشید و رونمایی از کتاب راز شب مه آلود است.  یک رخداد فرهنگی که در قلب شهر اراک اتفاق افتاده است. کاری که با تلاش تیمی حرفه‌ای مرمت و بازسازی شده است تا فضایی باشد برای گردهمایی  هنرمندان و نویسندگان شهر مان. رخدادهای بسیار خوب فرهنگی در دفتر چشمه خورشید رقم بخورد.

۲۶ آبان ۱۴۰۲ یک روز به یادماندنی در خاطرم برای همیشه ثبت شد.

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *