بحر نوشتن با ساعت شنی تمرین از شعر بنویسیم

در جلسه نهم بحر نوشتن با ساعت شنی از شعر گفتیم.
شاعرها قدم بزرگی در ماندگاری کلمات دارند و خواندن هر روز شعر به ما کمک می‌کند تا دایره واژگاه غنی‌تر داشته‌باشیم. ما با هر روز شعر خواندن یاد می‌گیریم که کلمات را چگونه در جایی غیر از خودش با مفهومی تازه به کار ببریم. خواندن هر روز شعر به خلاقیت ما در نوشتن کمک می کند. ایجاز در شعر به ما یاد می‌دهد که با کمترین واژه بهترین مفهوم را برسانیم.
تمرین:
از شعرها بنویسیم.
شعر:صدای آهو
شاعر: محمد حقوقی
از کتاب شعر رهایی تورج رهنما
کلمات انتخاب شده از شعر
(حقیقت/خنده/خسته/زآن همه/کدام کس/ طنین/سایه/انفجار/شبزدگان/خورشید)
خورشید حقیقت
خسته‌ام زآن همه کس که لاف رفاقت زدند و مرا در سایه‌ای از ابهام به حال خویش رها کردند. آن روزی که چون شبزدگان به دنبال خورشید حقیقت، خسته فقط پای پیمودم. کدام کس بود که پاسخگوی من باشد. تنها سایه‌ای از من باقی مانده‌بود. از آن همه اعتماد و طنین صدای دوستی دیگر هیچ نمانده‌بود. انفجاری در درونم رخ داد و طنین آن تمامیت من را فرا گرفته بود. دیگر من سایه همان شده‌بودم که از آن وحشت داشتم. من دلخوش کرده‌بودم؛ بی آنکه بدانم، بی آنکه بخواهم، حقیقت پنهان شده‌بود. زهر خندی باقی مانده‌بود و من خسته از همه پرده‌های ریایی که نمی‌دانم کدام کس آن را در برابر چشمان من آویخته بود. کدام کس بود که طنین بغض را در گلوی من نشاند؟ نمی‌گویم از سایه خود وحشت داشتم ولی می گویم برای همیشه نابود شدم و برای همیشه تکه تکه شدم. حالا من مانده‌ام تنها و بی کس چون شبزدگانی که به دنبال خورشید گام می‌پیمایند. اما گام‌ها من خسته است. حقیقت در جایی پنهان شده‌است زآن همه رهرو هیچکس نمانده. کسی هست که به من بگوید آن شبروان راه عشق کجا شدند؟ آن طنین زندگی که تنها سایه ای از آن باقی مانده است در انفجار کدام حقیقت برای همیشه نابود شد؟ به من بگویید که راهی که رفتم به ناکجا آباد بود؟ کسی به من بگوید، راه را برمن نشان بدهد من ره گم کرده‌ام دیگر چیزی از عمر باقی نیست و منِ ره گم کرده به کجا توان رفت، به کجا! هرگز ندانستم و هرگز نبود همدل و همراهی که قدم‌های را با او هماهنگ کنم هر چه بود و هر که بود پشت قدم‌های من برای پشت پا زدن بود برای قلم کردن قدم‌هایم که می‌رفت تا راهش را بگشاید. قدم‌هایی که هنوز نمی‌دانم آیا آن قدم‌ها راهی به خورشید حقیقت بود. حالا من خسته‌ام از آن چه پیمودم و جز سایه خودم کسی را ندیدم. من خسته‌ام از همه چیز و همه کس، راه را به من نشان بده ای آن که راه پیمودی و خورشید حقیقت را در قلبت نشاندی.
متن شعر
صدای آهو
حقیقتِ باران
که: از دهانه خورشید خنده می‌بارد.
شکارِ آهو را
عزیز خسته گلو!
بگو که زآنهمه مردان کدام خسته‌ترند؟
کدام کس دریافت
عزیز آهوی ما!
طنین پای تو در تارهای نوری را
کدامِ ما
_ که پُر از سایه‌های شب بودیم؟
صدای آهو بود؟
صدای صبح
در انفجارِ هزاران گلوله
در شبگیر؟
ستاره بانوی ما!
بگو که شبزدگان در کجا شکسته‌ترند؟
شب صبوری را
کدام کس برتافت؟
حقیقت باران…
که: از دهانه خورشید خنده می بارد.
۱۳ بهمن ۱۴۰۲

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *