پشت برج شیشه نقد رمان

ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست/ در حضرت کریم تمنا چه حاجت است

امروز افتخار این رادارم که در محضر شما دوستداران فرهنگ و ادبیات سهمی داشته‌باشم. امروز دور هم جمع شدیم تا از رمانی بگوییم که حرف‌های نسل ما را می‌زند نسلی که برای به تعادل رساندن تناقض‌های زندگیش هر لحظه می‌جنگید. آقای سوری من هم به تبعیت از رمان شما که نامه‌ای برای خواهری دردانه می‌نویسد

به پاس رفاقت و حرمتی که من را آبجی زهرا خطاب می‌کنید نامه‌ای به شما برادر معنوی خودم  در فرم آنافورا می‌نویسم.

آقای سور ی شما بی کم وکاست از نسل ما گفتید،  نسلی که پدران‌مان شعاری نامهربانانه داشتند “به چشم خار کن و به دل عزیز دار”. نسلی که مادرانمان مطیع و فرمانبر بودند.  نسلی که دخترکان آن هنوز کودکی نکرده باید مادری می‌کردند و آنگاه که باید مادر می‌شدند گاه حسرت آن بر دل داشتند. نسلی که برای هزینه تحصیل خود نه راحت‌ترین راه بلکه به وصول‌ترین راه را انتخاب می‌کرد. نسلی که مناسبات تاریخی، آینده‌ای دیگر برای او رقم می‌زند. نسلی که گرچه بر سر یک سفره بزرگ شدیم ولی گاهی حب و بغض برادری آنچُنان نمود عینی داشت که  تا پایان عمر، حب آن نوازش روح و بغض آن کینه‌ای و  زخمی کهنه باقی می‌ماند. نسلی که شب با صدای کوبش کرکید مادر روی نقش‌های قالی به خواب می‌رفتیم  و صبح با چهره‌ی به رنگ مهتابش از خواب برمی‌خاستیم. از نسلی که خواهرانه‌هایش پر از دلهره بود اما نفسی نوازشگر داشت. از نسلی که گر چه جامعه بی‌رحمانه طرد می‌کرد و اما بودند مردانی مرد که با جمله‌ای زندگی و آینده تو را تغییر می‌دادند. نسلی که عشق‌های پاک راهگشای زندگی بود. نسلی که گرچه فقر سایه‌ی سنگینی بر زندگی‌شان داشت ولی شرافت حرف اول را می‌زد.

 

استاد سور ی بزرگوار رمان شما را سال ۹۷ که نزد من امانت بود خواندم ولی این هفته با سطر سطرش زندگی کردم. حالا می‌خواهم جمله‌ای که همیشه به دوستان در باره نوشتن می‌گفتم را تصحیح کنم. اگرچه تجربه زیستی غنی دارید ولی به شرطی داستان بنویسید که:

فلسفه بدانید تا بتوانید به چراهای زندگی شخصیت داستانتان پاسخ دهید. تاریخ کشورتان را  بدانید و بدانید در کجای قله تاریخی سرزمینتان ایستاده و تاریخ با زندگی شما  چه کرده. اسطوره‌ها را بشناسید تا  مراقب باشد شخصیت‌های قصه‌تان غلوآمیز و غیر قابل باور نشود و در قالب خودش جای بگیرد و ا ز آن بیرون نزند  مطلق خوب یا بد ناهنجار نباشد. با ادبیات کهن آشنا باشید و با آن زندگی کنید تا قلمی چابک و چالاک داشته‌باشید. شعر بخوانید و شعر بنویسید تا برای وصف درونیات و آدم‌های ماجرای قصه خود به دام کلیشه نیفتد.  موسیقی را بشناسد و بشنوید و بنوازید تا ریتم و آهنگ کلمات تا آخر داستان یک دست باشد بدون لغزش تا  درون مایه ماجرا از ریتم خارج نشود. لحن را بشناسید تا برای هر شخصیت لحن خودش را انتخاب کنید. زیرک باشید و زیرپوستی اطلاعاتی از شخصیت داستان خود بدهید.

 

 اما در پایان

استاد سوری از شما  می‌خواهم که ادامه رمان را بنویسید که خوش آهنگ نوایی دارد. و قهرمان قصه ما تکیه بر شیشه ماشین نگاه به دوردست دارد و ما می‌خواهیم با او همراه شویم.

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *