فال قهوه، عقرب، زن موفرفری

عقرب، زن موفرفری
درحال نوشتن و آماده کردن تمرین برای جلسه چهارشنبه ” نوشتن با ساعت شنی” بودم. بوی قهوه از آشپزخانه نزدیک‌تر شد.
سر برگرداندم دو فنجان توی سینی بود. یکی را با لبخندی روی میز گذاشت و پرسید: قهوه که می‌خوردید؟
گفتم هر چند بعد از ساعت چهار نباید قهوه خورد ولی برای رفع خستگی و این سرماخوردگی بد پیله شاید خوب باشد.
دو تا تمرین دیگه آماده کردم. فنجان برداشتم و خامه مارپیچی روی فنجان شکل گرفته‌بود. فنجان را به بینی‌ام نزدیک کردم و چشم‌هایم را بستم و حسابی بو کشیدم. مثل اینکه با بوی خوش قهوه خستگی‌ام کم می‌شد.
یک نفس خوردم طعم شیرین ملسی داشت. مزه همیشگی نبود کمی بهتر و حرفه‌ای‌تر درست شده‌بود.
نگاه ته فنجان کردم کمی قهوه رسوب کرده‌بود. نعلبکی برداشتم به رسم فال قهوه سمت قلبم گرفتم بی‌آنکه چیزی بگویم فکری از ذهنم گذشت. فنجان را برگرداندم.
تمرین دوم را کمی ویرایش کردم. عنوان تمرین، حدس بزنید.
آیا تا به حال برای شما پیش آمده تو تاکسی یا اتوبوس حرف‌هایی بشنوید و بخواهید حدس بزنید که…
صدایی از پشت سر گفت:
_اِ فنجان‌تون برگرداندید. می‌خواید براتون فال بگیرم.
تمرین را به فعل رساندم و سرم را برگرداندم و گفتم :
آره، باید جالب باشد.
یک صندلی آورد و روبروی من نشست.
فنجان را برداشت و نگاه کرد و گفت:
اوه یه عقرب بزرگ چه عالی
گفتم: عقرب که خیلی نباید خوب باشد.
نه عقرب نشان قدرته. خوب آره باید مواظب باشی.
_ مواظب چی؟
_ خوب نیشش دیگه!
_ آهان! خوب دیگه چی هست؟
_ یک کوه می‌بینم.
فنجان برگرداند طرف من. واقعا یک مثلث که دو ضلعش تشکیل شده باشد؛ دیدم.
گفت: کوه هم نشانه ترقی و رشده. اما یک گربه ملوس هم می‌بینم که زیاد خوب نیست. نه اینکه خوب نباشه ولی تو این فال زیاد خوب نیست.
فنجان را دوباره نشان داد و گفت یک زن هم هست موهای فرفری بلندی داره نگاهش کنید
انگشت اشاره را لبه فنجان گرفت و گفت می‌بینید این چشم‌هاش و این هم موهاش
فنجان گرفتم هر طرف نگاه می‌کردم اگر قوه تخیل قوی می‌کردی می‌شد شکلی ببینی.
زن مو فرفری را دیدم.
گفت: فقط شاید این مانعی باشد یا تاثیری داشته‌باشد.
از ذهنم گذشت زن موفرفری از کی و کجا می‌خواهد بیاید تو زندگی من. حالا بعد از چهل سال زندگی…
گفت: نه نگران نباشید. فال شما همه نشانه‌هاش قدرت بود و مدیریت است.

یک سگ هم هست که آن هم نشانه اعتمادست به کسانی که کنار شما هستن بهتر است اعتماد کنید.
فنجان را مرتب می‌چرخاند تا چیزی از نگاه نافذش دور نماند.
با دقت تو فنجان نگاه کرد و گفت انگشت سبابه را بزنید تو فنجان.
گفتم: اثر انگشتم می‌خواهید.
خندید و نگاه اثر انگشت روی قهوه‌های چسبیده به کنار فنجان کرد و مکثی کرد و می‌خواست حرفی بزند ولی سکوت کرد.
صدای استاد فتاحی از اتاق جلویی آمد.
فنجان قهوه را روی میز گذاشت و موهای فرفریش که روی شانه ریخته بود را مرتب کرد و گفت: استاد آمدند من باید برم سر تمرین نمایشنامه‌خوانی.
با نگاه بدرقه‌‌اش کردم. نشستم و فنجان را برداشتم. زن موفرفری داخل فنجان موهایش را روی شانه‌اش ریخته‌بود. نیش کژدم انتهای موی او بود.

۱۲آذر ۱۴۰۲
یادداشت روز
زهرا سلیمی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *