بنویس طفره نرو (ترانه) شبدر سه پر، غبار پیراهن

شبدر سه پر

شهیار قنبری ترانه‌سرا می‌گوید: ترانه زنده‌است چون بی‌وقفه شنیده می‌شود، حتی در خلوت آدم‌ها. (نقل به مضمون)

دهه نود سبکی از زندگی را تجربه کردم که باید بارها با خودم رودررو می‌شدم. کوهنوردی سبک زندگیِ بود که هر بار تجربیاتی ناب و بکر داشت. حس شکافتن پوسته درونی، حس نزدیک شدن به  صلابت کوه، به قدرتمندی و بی‌تعلقی کوه تمام آن چیزی بود که در هر قدم به سمت قله در درون اتفاق می‌افتاد. با هر قدمی که برمی‌داشتم هر صخره‌ای را که پشت سر می‌گذاشتم، هر سجده‌ای که بر قله می‌کردم، هر بوسه‌ای که بر تراشه‌‌های ستیغ کوه می‌زدم، درونم را در حال کاویدن می‌دیدم. می‌خواستم رها شوم از هر چه که من را به زندگی دل بسته کرده‌بود. اما یک تناقض درونی داشتم هر چه بیشتر در کوهنوردی غرق می‌شدم مهرم به زندگی و دلبستگی‌ام به خانواده‌ام بیشتر می‌شد. با همه تلاشی که می‌کردم، ولی نمی‌توانستم بر دلتنگی‌ام برای بچه‌هایم و همسرم غلبه کنم.

صعود به قله «آراگاتسِ ارمنستان» تجربه اولین سفر و کوهنوردی برون مرزیم بود. اولین سفری که بدون خانواده در کشوری غریب می‌خواستم چند روزی را سپری کنم. سفر این گونه تعریف شده‌بود بدون حمایت خانواده. هدف، صعود به قله بود. روز موعد فرا رسید. صعود قله با تمام فراز و فرودهایش و سختی‌ها و دست و پنجه  نرم کردن با سرما، در اوج گرمای تابستان به پایان رسید.

قله آراگاتس ارمنستان

روز بعد از صعود را در پارک «گاسکاد» معروف به «هزار پله» ‌گذراندیم. مراکز خرید زیادی بود ولی ما بهتر است بگویم مست از صعود بودیم تمام روز را در پارک گذراندیم و هیچ خریدی نکردیم. روز برگشت به کشور رسید.

پارک گاسکاد ارمنستان

من به همراه دو همنورد در ماشین فولکس سفید رنگی نشستیم. من صندلی جلو کنار راننده نشستم. راننده جوانی قد بلند و درشت اندام با موهایی کم پشت بود. کار هر روزش بردن مسافر از ایروان به سمت مرز ایران( نوردوز) بود. چند کلمه فارسی بلد بود. به من «آنا» می‌گفت. طبق آداب ایرانی نمی‌توانستم میوه پوست بکنم و خودم تنها بخورم! به راننده تعارف می‌کردم ولی از درون حس خوبی نداشتم؛ با خودم فکر می‌کردم باید جای راننده نوید (پسرم) یا همسرم نشسته‌باشد که من چنین با رغبت همدلی می‌کنم. صدای موسیقی ارمنی در ماشین طنین آرام‌بخشی داشت. موسیقی زبان بین‌المللی ملت‌هاست نیازی نبود زبانش را بفهمم از لحنش لذت می‌بردم.

برای استراحت پیاده شدیم. پهن دشتی به وسعت تمام بیابان‌های دنیا پر از شبدر و گل‌های ریز مینیاتوری و تمشک وحشی بود. ناهار سبکی خوردیم. تمشک وحشی چیدیم. سبک سفر به گونه‌ای بود که بی‌سوغات برگشته بودیم. طبق باور کودکیم نسبت به شبدر سه پر، یک شبدر کندم و به همنوردم (منصوره) نشان دادم و گفتم: «این شبدر سه پر را برای همسرم سوغات می‌برم.»

راننده صدا زد:«آنا…» بقیه را به ارمنی و اشاره به ماشین گفت.

سوار شدیم. کمی در جاده رفتیم. راننده ضبط ماشین را روشن کرد. آهنگ ایرانی بود. لبخند زدم. در چشمان راننده هم برق مهربانی موج می‌زد. شاید می‌خواست بگوید به پاس مهرورزی و تبادل فرهنگ آهنگ ایرانی می‌گذارم!

صدای در ماشین طنین انداخت. پهن دشت بیابان مثل تندر می‌گذشت.

“وقتی میای  صدای پات از همه جاده‌ها  میاد”

“انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد”

ضربه نهایی زده شد:

“عزیزترین سوغاتی غبار پیراهن تو”

شبدر را به لب‌هایم نزدیک کردم و بوسه از سر دلتنگی و مهر زدم و با تمام وجود بوییدم.

شما به چه آهنگی خاطره دارید؟ کامنت کنید.

آهنگ: جاده با صدای بانو هایده

 

 

۳۱ اَمردادماه ۱۴۰۲

 

 

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *