زنی که مردش را گم کرد اثر صادق هدایت
از کتاب باز بینی واقعیت، محمد علی سپانلو
خلاصه داستان
زرین کلاه در حال رفتن به زین آبادِ مازندران است تا همسرش را پیدا کند. در ماشین خاطرات گذشتهاش زنده میشود. انگور چینی و عشق به گل ببو خرکچی و در نهایت ازدواج با او. شب به روستا میرسد همان جا در میدان زیر طاقی میخوابد. صبح از پیرمردی آدرس خانه گل ببو را میپرسد. خانه گل ببو میرود. مادر گل ببو با زبان مازنی به او پرخاش میکند. گل ببو او را انکار میکنند. او هم پسرش را کنار در خانه می گذارد و در میدان به مرد خرکچی برخورد میکند که آواز میخواند و زرین کلاه هم سوار میشود و در دلش با خودش فکر میکند که «حتما او هم شلاق می زند و بوی سر طویله میدهد.»
داستان از میانه آغاز میشود. جایی که زرین کلاه با بچهی مریضش در پی یافتن شوهرش میرود. ماشین را اشتباهی سوار می شود و در ایستگاه قلهک آجانی او را به راننده میسپارد تا او را به شهر برساند و سوار ماشینهای سر راه ساری کند. دخالت نظمیه نشانی از نماینده حاکمیت فضول و پدر سالار آن زمان است. شوهرش (گل ببو) بی خبر و او را گذاشته و رفته. قهرمان داستان با تکانهای آرام ماشین خاطراتش زنده میشود و از گذشته خودش میگوید. دختر چهارده سالهای که مورد بیمهری خانواده است. دختر و زن همسایه او را دوست دارند . زرین کلاه در انگورچینی برای اولین بار نگاهش با نگاه مردی گره می خورد . او که در اوج بلوغ جوانی است حسی در او زنده می شود حسی که هنوز نمیداند چیست ولی برایش شیرین است. زرین کلاه به واسطه مهربانو و مادر او همسر گل ببو میشود. او خرکچی است هیکل قوی و ستبری دارد و هر چند بوی طویله میدهد ولی همان هم برای زرین کلاه خوشایند حتی لذتبخش است. روز عروسی او روضه علی اضعر میخوانند و به جای شادی اشک میریزند. مادرش نه نتها مهری به او نداشته بلکه در تمام مدت او را نفرین میکرده و تیر آخر را روز عروسی میزند. در عروسیاش روضه خوانده و اشک ریخته میشود. این بیمهری مادرش، زرین کلاه را هم نسبت به فرزندش بیمهر میکند. آیا مهر مادری آموختنی است یا اصلا مهرورزی آموختنی است؟ آیا ما در زندگی یاد می گیریم مهربان باشیم یا نه؟ آیا این اصل که مادر همیشه میتواند در همه شرایط مهربان و از خود گذشته باشد قابل دفاع است؟ یا نه گاهی شرایط دشوار زندگی و به دوش کشیدن بار سنگین زندگی تو را از مهر مادری تهی میکند.
صادق هدایت چه میخواسته بگوید. در داستان هزاران نکته روانشناسی در باره زن نهفته است.
ابتدای داستان که زن اشتباهی به جای دروازه شمیران ایستگاه قلهک میرود. زن برای یک سفر هم نمیداند از کجا به کجا برود. سادگی یک زن در تهران آن زمان سال ۱۳۱۱ زمان رضا شاهی زمانی که بعد از چند سال رضا شاه مسئله کشف حجاب برای زنان مطرح میکند و زنان زیادی در برابر آن مقاومت از خود نشان میدهند.
زنان داستان ما زیر سلطه فقر و بیگاریست.
زرین کلاه دلخوشی خیلی پیش پا افتادهای دارد زندگی برای او خلاصه شده در پختن و شستن و پایان شب یک بادیه تلیت آبگوشت و در نهایت محو شدن در آغوش مردی که بوی پهن میدهد و اثر شلاقهای تازه را بر تنش گذاشته. زن بودن به چه قیمتی؟
زن دیگر، مادرش از تجربه زندگی سخت، زنی نامهربان است.
در روند قصه مهربانو و مادرش با توجه به اسمش کمی مهربان و حل کننده مشکلات است.
مادر گلببو، زنی پرخاشگر و عصبانی است.
زن در این داستان نه زنی مستقل و نه زنی خودساخته بلکه زنی که شرایط تحمیلی زندگی همچنان بر او ادامه دارد.
در پایان داستان زرین کلاه با مرد خرکچی میرود. همان تکرار است که میخواهد. همچنان با بوی سر طویله در آغوش باشد به خواب برود. نمیتوان قضاوت کرد که چرا؟ زنی که توان این را ندارد که بتواند یک زن مستقل باشد دوباره خودش را زیر سایه مردی می برد و امیدوار است که حداقل زندگی قبلی یا درنهایت همان زندگی حتی کتکها با شلاق برایش تکرار شود.
آخرین دیدگاهها