«فرانسوا تروفو» فیلم ساز و مستند ساز فرانسوی کتابی نوشته با عنوان «چرا فیلم میسازم» و در آن از صد دلیل فیلمسازی نوشتهاست.
_من فیلم میسازم تا یک جنوبی سرمای سیبری را بچشد.
_من فیلم میسازم تا تماشاچی این قرن باز هم معجزه ببیند.
_ من فیلم میسازم تا تماشاچی بداند اگر دهها گلوله داغ نوش جان کند بازهم میتواند زنده بماند.
_من فیلم میسازم تا دوستان بیشماری پیدا کنم.
_من فیلم میسازم تا تاریخ را تکرار کنم.
_من فیلم میسازم تا اندوهگینترین آدمها روی زمین لبخند بزنند.
بخشی از کتاب چرا فیلم میسازم نوشته
فرانسوا تروفو فیلمساز فرانسوی
ترجمه «عباس رزیجی»
در جلسه تمرین «بحر نوشتن با ساعت شنی» در دفتر مجموعه فرهنگی هنری «چشمه خورشید» از دوستان خواستم تا بنویسند که چه رسالتی در زندگی دارند و چه کاری را به چه دلیل انجام میدهند.
من هر روز یک داستان کوتاه میخوانم تا
متوجه شوم دنیایی که به روی من گشوده میشود وسیعتر از آنچه است که فکرش را بکنم.
من هر روز یک داستان کوتاه میخوانم تا ببینم یک داستان را چگونه باید آغاز کرد.
من هر روز یک داستان کوتاه میخوانم تا متوجه شوم پیرنگ و شالوده داستان چیست.
من هر روز یک داستان کوتاه میخوانم تا ببینم زنان در نظر داستان نویسها چگونه شخصیتی هستند.
من هر روز یک داستان کوتاه میخوانم تا ببینم تعلیق در داستان چگونه است.
من هر روز یک داستان کوتاه میخوانم تا توصیفهای فهرست وار را بررسی کنم.
_ تا روش نوشتن های مختلف را بیاموزم.
_ تا متوجه بشوم نویسندهای کشورهای مختلف چگونه فکر میکنند.
_تا برنامه منظمی داشته باشم.
_تا ذهنم را به مسئله خاصی معطوف کنم.
-تا سوژهای برای نوشتن پیدا کنم.
_تا ببینم نویسندهای کشورهای مختلف چگونه به زندگی نگاه میکنند.
_تا ببینم میتوانم روزی یک داستان کوتاه بنویسم.
_تا داستان را خلاصه نویسی کنم.
_تا با قلم و شیوه نویسندگان مختلف آشنا بشوم.
_تا ببینم در گذشتههای نه چندان دور به زن چه دیدگاهی داشتند.
_تا ببینم آیا میشود افکار نویسنده را در خلال داستان متوجه شد.
تا ببینم نویسنده چگونه یک داستان را پایانی غافلگیرکننده میدهد.
_تا بتوانم یادداشت و نظر خودم را در باره داستان بنویسم.
_تا یاد بگیرم چگونه یک قصه منسجم بنویسم.
_تا متوجه شوم در ثبت هر قصه یک نظریه نهفته است.
_تا راهی برای کشف رازهای نهفته مردم دنیا پیدا کنم.
_ تا یاد بگیرم چگونه رازهایم را در داستانهایم گنجانم.
_تا به خاطر بیاورم که من کودکی بدی نداشتم.
_تا با آدمهای ناشناس حرف بزنم بیآنکه شانس حتی دیدن آنها را داشته باشم.
_تا با مردهای حرف بزنم که همیشه دوست داشتم با انها هم کلام شوم.
_تا با زنان و مردان نویسنده دنیا طرح دوستی بریزم.
-تا متوجه شوم هر کسی جرات این را ندارد که از دردهایش بنویسد.
_تا متوجه شوم چقدر زیباست خیالپردازی.
_تا متوجه شوم گاهی نمیشود مرز بین خیال و واقعیت را تشخیص داد.
_تاببینم دختران شانزده ساله عاشق چگونه از عشق خود پاسداری میکنند.
_تا ببینم آیا میتوان زندگی را جور دیگر دید.
_تا ببینم چه زمانی جسارت این را خواهم یافت تا یک داستان کوتاه بنویسم.
_تا جرات آن را پیدا کنم تا داستان کوتاهم را که بخشی از رنج زندگیم بوده به پایان برسانم.
تا ببینم زنها در آن سوی مرزها چگونه عشق خود را با شجاعت ترک میکنند.
_تا ببینم مردها چگونه و چقدر عاشق میمانند.
_تا ببینم کسانی که عشق خود را از دست میدهند چگونه دوباره عاشق میشوند.
آخرین دیدگاهها