برشی از سفر به جزایر پرنس(بویوکادا)

 

بویرونbuyurun

مخمل سرمه‌ای مواج و شکننده،که  کشتی در دل آن آرام پیش می‌رفت. آبی دریا به طیفی از رنگ‌های سرمه‌ای  سیر و روشن بدل می‌شد رنگ‌هایی که نامی برای آن نداشتم. پل‌های عظیم فولادین دیدنِ، رسیدن دریا به افق را ناممکن کرده‌بود. مرغان دریای بی‌محابا به آب شیرجه می زدند و بال می گشودند.  روزی هر چند اندک، همو را بس. حرکت کشتی ماهی‌های ریز را به کنار ساحل کشانده‌بود. جزایر دور از هم و نزدیک به هم، برخی با سکنه برخی خالی از سکنه بودند. جزیره بی سکنه پرنسی در آن در بند بوده‌است. اسطوره‌ها و داستان‌ها جزایر را راز آلود کرده‌بود. جزایر سه گانه پرنس مقصد ما بود. کشتی در دل دریای مرمره پیش می‌رفت دل آب را می شکافت و دلتایی از مروایدهای آب افشان به بالا می‌فرستاد. روی عرشه تک و توک ایستاده‌بودند.  نمی‌دانم به راز هستی می‌اندیشیدند! به بی‌انتهایی و به راز آلودگی دریا و جزایر افسانه‌ای‌یش! به  دست نیافتنیِ دست یافتنی آن. هر کس بی‌حرف و سخنی ایستاده‌بود و به حرکت کشتی فقط نگاه می‌کرد. کشتی در جزیره «بویوکادا» لنگر انداخت. پلکان کوتاهی به عرشه کشتی چسباندند. با تأنی رد شدیم. آنها که صبوری را از دست داده بودند از کنار پله می پریدند و می‌خواستند حتی اگر شده ثانیه‌ای زودتر به جزیره قدم بگذارند . برای ما سفر به جزیره‌ی ناشناخته‌ها بود. جزیره‌ای بدون سوخت فسیلی. خیابان‌هایش یک طرف دریا و کشتی‌های لنگر انداخته با مشتاقان کشف راز و رمز بود. طرف دیگرش خانه‌هایی با پلکان چوبی بود. آویزهای گل سرخابی و بنفش و رازقی و یاس‌های ترکی بر در و دیوارها گیسو افشانده‌بودند. گل آویزهای آشنا ولی با طراوت بیشتر و سلیقه و تزیین متفاوت بودند.  ترکیه کشوری هم مرز ما با فرهنگی غنی و گذران از  امپراطوری عثمانی است. به چهره هر مرد و زن که نظر می‌انداختی به یک اشاره پذیرا بود به عکس یادگاری. لبخند همان زبان بین‌المللی بود که بی‌دریغ نثار می‌کردند. وسیله‌ی نقلیه موتورهایی بدون سوخت فسیلی بود. راننده‌ها خانم با لباس‌های شکیل و موهای آراسته و خطوطی بر چهره که نشان از گذر عمر می‌داد.

برخی هم با خانواده در سال‌های ابتدایی زندگی همراه با دردانه کوچولویشان که راه زندگی را از همین کودکی خواهد آموخت. گردش در جزیره با موتورهای بی‌صدا ممکن بود. اما ذات سفر می گوید: دیگر زمان آن است که آرام قدم برداری تا زیبایی گل آویزها  را از چشمات محروم نکنی. بوی رازقی‌ها را با تمام وجود به دورنت رهسپار کنی. لبخندها را بی‌جواب مگذاری. نکند در جزیره طعم واقعی آب پرتقال را نچشی. چای در استکان کمر باریک ترکی و باقلوای مخصوص را همین جا مزه مزه کن. در این فرصت اندک کنار دریا بنشین  و پاهایت را با خنکای آب دریا آشتی ده و بگذار ماهی‌های کوچکِ کنار ساحل با سر انگشتانت عشقبازی کنند.

 

دستانت را پر کن از ره آورد زنانی که با کنف سربند بافته‌اند و با صدف‌های دریای سخاوتمند گردنبند و دستبد‌های رنگارنگ با صدای دریا به تو پیشکش می‌کنند. بوسه بر دست زنانی بزن که سکان زندگی در دستان پرتوان آنهاست و با آوایی دلنشین تو را به نوشیدن  دعوت می کنند: بویرونbuyurun

برشی از سفرنامه به جزیره بویوکادا(۱۳ سپتامبر،۲۲شهریور ۱۴۰۲)

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *