به مهمانی سیاره‌ی زحل

«شب نشینی با کهکشان راه شیری» عنوان سفر نجوم با گروه «گردشیاران» به سرپرستی خانم « هما داوری» بود. برای رفتن به سفر همیشه یک تردیدی دارم. محاسبه راه و وسیله سفر و سردردهای همیشگیِ سفر من را با دودلی‌هایی همراه می‌کند. این بار هم در لحظات پایانی تصمیم را قطعی کردم و راهی سفر نجومی شدم. سفر ساعت شش بعدازظهر روز پنج‌شنبه ۲۹تیرماه ۱۴۰۲ به سمت روستای «مجدآباد نو» در استان «مرکزی» آغاز شد. وسیله سفر ماشین «ون» به کاپیتانی «فرهاد احمدی» بود. صندلی‌های ون در ردیف‌های افقی و عمودی مخالف همدیگر بودند. سفر پا گذاشتن بر قالب‌های ذهنی و شکستن آنهاست. ردیف عمودی چپ را انتخاب کردم و برعکس حالت همیشگی نشستم. می‌خواستم ذهنم چیدمان گذشته‌اش را دور بریزد و با ترکیب جدید  خودش را هماهنگ کند. آقای کاپیتان درِ عقبی ون را چفت و ایمن کرد. پرده را کنار زدم. ماشین‌ها با سرعت به سمت ما می‌آمدند. حس می‌کردم در باند فرودگاه هستیم و کمی که بگذرد ماشین پشت سر تیک‌آف می‌کند و به پرواز درمی‌آید. ماشین ون  مانعی برای پرواز بود پس به چپ پیچیده و از چشم ما دور ‌شد. صندلی‌ها فرورفتگیِ قوس کمر داشت و برای سفر کوتاه مدت راحت بود. طبق معمول سفرهای گردشیاران باید خود را معرفی و از آخرین کتابی که خوانده‌بودیم؛ می‌گفتیم. صدای موتور ماشین و حرکت باد خیلی زیاد بود. صدای همسفران به وضوح شنیده نمی‌شد. معرفی دوستان یک پیش زمینه ذهنی برای شناخت اندک همسفران بود. حسن معارفه این بود که یک قدم ما را جلو می‌برد. اینکه با چه کسانی از نظر دیدگاه نزدیک‌تر یا نقطه مقابل هم هستیم. آزمونی بود در سفر که آیا با همسفرانی که نقطه مقابل ما هستند می‌توانیم تعامل و نظم ذهنی داشته‌باشیم یا خیر؟ این هم ره‌آوردی از سفر است. در معارفه با اینکه  برخی صحبت ها را نشنیدم  ولی تقریبا همه با کتاب آشتی بودند و کتابی در دست داشتند. خود من از کتاب «شاه کلید» جعفر مدرس صادقی گفتم. کتاب در باره دو رفیق است که  یکی از آنها کشته  و دومی که مظنون به قتل است زندانی می‌شود.  راوی  از انقلاب و جنگ و کتابفروشی‌های میدان انقلاب از توهم دانایی که خیلی‌ها اول انقلاب دچار شده بودند و ماجراهای آن می‌گوید. خانم «خوشه‌چین» از بازخوانی کتاب‌های قدیمی «سوشون» گفت و خانم دکتر «کمال‌آرا» از کتاب «زنی با کفش‌های قرمز» گفت. ماجرای دو زن که در استخر کیف‌هایشان با هم عوض می‌شود… اینکه انسان‌ها (با تاکید زنان) چقدر توانمند هستند. در سفرهای شخصی با هر گروه سنی همسفر می‌شوی بدون تاثیر رفاقتی جدا می‌شوی و هر کس راه خودش را می‌رود. درسفر گردشگری طیف‌های مختلف سنی همراه می‌شوند و خواسته یا ناخواسته بر روی یکدیگر اثر می‌گذاریم و رفاقت‌های عمیق شکل می‌گیرد. همسفر ما  دخترانی  با چهره‌های معصومانه مأخوذ به حیا زیبا و مدل موهای فانتزی اهل هنر و مطالعه بودند. متاسفانه نشنیدم در باره خواندن کتاب چه گفتند ولی  هر کدام کتابی را معرفی کردند که در حال خواندن بودند. راه کوتاه بود با صحبت دوستان کوتاه‌تر هم شد.ً آقای «مهرداد اکبری فراهانی» در منزل پدری‌ به قدمت چهارصد سال میزبان ما بودند. خانم «دستجانی» با خوشرویی استقبال آمدند. حیاط بیرونی در حال تعمیر بود. کف حیاط با سنگ سفید با ته رنگی از آبی فرش شده‌بود. در حیاط اندرونی سماور در حال جوش و نوشیدنی خنک(موهیتو) آماده بود. درخت توت کنهسالی تن خم کرده‌بود و تنه و ساقه‌هایش عریان شده‌بود. برگ‌های پهن و براق و پر روحی داشت. اتاق‌های سمت چپِ حیاط تو در تو با سقف‌های کوتاه  سیزی بود. سقف در مرکز دایره‌اش به چهار بخش تقسیم شده‌بود. طاقچه‌ها و طاق نماها محرابی و کوتاه و پیش بخاری کوچکی هم در پایین  برای گرمایش بود. احتمال وجود تنور هم بود که  با وجود سرامیک کف در زیر دفن شده‌بود. اتاق‌ها بوی نم خاص و آزاردهنده‌ای (برای من) می‌داد. بوی گچ خیس همراه با زنگ آهن نمی‌گذاشت قدمت چهارصد ساله را حس کنی. پنجره‌ها و در آهنی بود. سنگ فرش حیاط موزائیک بود. در باغچه وسط حیاط به طور نامنظم جارو باغی رشد کرده‌بود.  دیوار حیاط سیمانی بود. احتمالا روی کاهگلِ با قدمت چهارصد ساله سیمان کرده‌بودند. گوشه‌ی حیاط حمام و دستشویی مدرن و به روز بود. باید اعتراف کرد که  مرمت و بازسازی خانه‌های روستایی با توجه با شرایط رفاهی که ما تجربه می‌کنیم کمی دستخوش تغییر شده‌است و امکانات محدود آن زمان  جوابگوی خواسته‌های ما نیست. سکوت و نسیمی که در شاخه‌های درخت توت و بوته‌های افشان گوجه فرنگی می‌وزید، به حس روستایی بودن کمک می‌کرد. چای و هندوانه و شیرینی کشمکشی دست به دست می‌شد. آقای «علی ابراهیمی سراجی» و همسرش و دختر کوچولوشان به ما پیوستند. آقای ابراهیمی جوانی با صورت ریز نقش ولی اندامی درشت بود. صدای مهربانی داشت. جلسه تئوری در باره فضا شروع شد. از دنیای اعداد و ارقامی گفت که در ذهن نمی‌گنجید. فاصله‌ها با مقیاس سال نوری و اعداد میلیارد بود. انسانی که فقط با چشم‌هایش می‌تواند فاصله محدوی را ببیند. چگونه می‌تواند فاصله میلیاردی را در ذهنش بپذیرد. هر چه می‌گفت فراتر از مغز گردویی پیچ در پیچ ما بود. آسمان از ما فاصله گرفته‌بود و شب تاریک را بر آن کشیده‌‌بود تا  ما با ذهنی آرام زندگی کنیم. ذره بودن ما چه به اینکه بخواهد این عظمت را دریابد. این راز و رمز همان ناگشوده، به! هر راز که گشوده می‌شد بر کوچکی و بی‌مقداری خودم بیشتر پی می‌بردم. آقای ابراهیمی گفت: «آسمان در نگرش و برخوردهای ما اثرگذار است. تقارن جالب اینکه ۵۴(۱۹۶۲) سال پیش در چنین روزی نیل آرمسترانگ بر روی کره ماه فرود آمدند. قدم های ما برای شناخت کهکشان و دنیای سماوات و سفر به فضا لاک‌پشتی است. زمان هرگز به عقب برنمی گردد. زمان با نیروی گرانش مثل رودخانه جاریست. اما اگر به سیاه‌چاله سفر کنید زمان متوقف می‌شود. وقتی از درک خیلی چیزها عاجز می‌شویم، به افسانه  متوسل می شویم و شبه علم وارد دنیایی ما می‌شود.» اما افسانه‌ها هم نمی‌تواند این درجه از حیرت ما را  راضی کند.  هرچه بیشتر توضیح می‌داد درون خودم بیشتر جمع می‌شدم. آقای ابراهیمی گفت: «ستاره‌ها را مثل پشمک تصور کنید از حرارت درونی هم‌جوشی اتفاق می‌افتد و  هیدروژن  تبدیل به هلیم می‌شود و این چرخه ادامه دارد تا هلیم می‌سوزد و شروع به باد کردن و نابود می‌شود این چرخه میلیاردها سال طول می کشد. اگر بتوانیم با سرعت نور معادل سیصدهزار کیلومتر در ثانیه حرکت کنیم. یک و نیم ثانیه طول می‌کشد تا به ماه برسیم.» معماهای پیچیده  در ذهنم شکل می‌گرفت که حتی نمی‌توانستم به زبان بیاورم. تصور می‌کردم یک بچه هستم که می‌شنوم و می‌بینم ولی نمی‌توانم با ذهن کوچکم عظمت و بزرگی و دنیای پر رمز و راز سیارات و ستارگان و کواکب را کنار هم بچینم. شعرا چه زیبا می‌گویند:

شنیده‌ام خورشید پیر شده‌است/ماه چه کار می‌کند؟/سه چهار شب پیش همین طرف‌ها بود/روی سفال‌ها قل می‌خورد و می‌افتد در آغوش درخت حیاط من/ راستی شنیده‌ام در آسمان سیاه‌چاله‌هایی هست/انگار خانه‌ی شیطان است/شما هم سنگ‌ها را می‌بینید؟ این سنگ‌های و تکه‌های شهاب؟شاید آنجا منظومه‌ایست که شلیک می‌کند به منظومه‌ای دیگر ستاره‌ای دیده‌اید سوگوار ستاره‌‌ها/یا نعش ستاره‌ای بر دست؟/نه؟/اصلا هیچ/پس نگاه کنید به خستگی زمین/… (از مجموعه اشعار واقعیت رویای من است، بیژن نجدی،ص ۸۵ چاپ چهارم نشر چشمه)

بحث تئوری گفتاری به پایان رسید. نمایش عکس‌ها و ارقام با پاورپونت به بعد از شام موکول شد. شام را در سکوت خوردم به آسمان تیره شب فکر می‌کردم و دنیایش که:

آیا موجوداتی هستند که روال کُند زندگی ما برای آنها جالب و غیرقابل باور باشد؟

آیا تکنولوژیی که ما برای رسیدن به هر ذره‌ و کشفش در پوست خود نگنجیدیم؛ برای موجودات آسمانی پیش پا افتاده‌است؟

آیا جسم میکرویی ما در ذهن آنها می‌گنجد؟

آیا نجومی و ذره‌بینی فقط یک معیار و تعریف است؟

آیا هزاران سلول میکروسکوپی ما با هزاران ستاره و سیاره تلسکوپی در تعامل هستند؟

بعد از خوردن شام  توضیحات آقای ابراهیمی با پاورپونت بود. سوال‌هایی در باره خورشید گرفتگی‌ها و  صورفلکی و رد پای خرافات مردم  در ماه گرفتگی  بحث‌های ملایم بین دوستان پیش آمد آقای ابراهیمی با همان لبخند ملایم پاسخ دادند. هیچ تعصبی برای اثبات حرف‌هایش نداشت. فقط مثل یک نظارگر بیان می‌کرد.باید پازل‌ها را کنار هم می‌چیدی و خودت انتخاب می‌کردی که درست و غلط کدام است. تلسکوپ را در فضای باز پشت ساختمان آماده کردند. برای تماشای آسمان پر ستاره و کشف رازهای آن به حیاط پشتی رفتیم. آقای ابراهیمی تلسکوپ را روی سیاره زحل  ششمین سیاره‌ی ۷۰۰ برابری زمین تنظیم کرد. به گفته دوستی شهر فرنگی نشستیم و نگاه کردیم.

 

من یک چشم را بستم  و دو زانو شدم. زحل نقطه‌ای نارنجی به اندازه یک نخود بود که هاله‌ای مثل شال یا کلاه لبه‌دار دور خودش پیچیده‌بود. نفسم در سینه حبس شده‌بود چه باید می‌گفتم نمی‌دانم! نفسی عمیق کشیدم تا آن عظمت را که به این کوچکی دیدم در ذهنم تحلیل کنم. کناری ایستادم و بدون تلسکوپ نگاهش کردم که در اوج آسمان می‌درخشید. خانم خوشه چین پشت تلسکوپ رفت گفت: «قربونت برم، تو چقدر خوشگلی!»

خانم دکتر کمال‌آرا گفت: «گفتمش ببینمت مگر درد اشتیاق/ ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم» همسفر جوان با اکراه پشت تلسکوپ ایستاد

و گفت: «همین!» گفتم: «علاقه‌مند شدی» گفت: «اصلا حوصله بحث ندارم.» جوابش با لحنی بود که سعی کردم تا آخر سفر با او هم‌کلام نشوم. تقابل بین نسل‌ها (دهه چهل و دهه هشتاد) بود. همسفران در حال نصب نرم افزارهای استار… بودند تا صورهای فلکی و مدار زمین را با گوشی بینند. آسمان تاریک و پر غبار با توضیحات آقای ابراهیمی هر لحظه رازی کشف و روشن می‌شد. ساعت سه نیمه شب بود. خواب از چشم همه ربوده شده‌بود.

سفر بدون عکس یادگاری و ثبت لحظه‌ها کمی معنایش را از دست می‌دهد. پس هر کس عکسی‌ در حال دیدن سیارات با تلسکوپ و در پایان هم یک عکس دسته جمعی گرفتیم.

آقای ابراهیمی با لیزر سیارات را نشان می‌داد. شهابی فرود آمد  بچه‌ها گفتند کاش آرزو کرده‌بودیم . دنیای پر رمز و راز آسمان ما را دلخوش به برآوردن آرزو با دیدن شهاب کرد.

به این فکر می‌کردم:

آیا با سرعت گرفتن تکنولوژی، در آینده نه چندان دور با تلسکوپ تماشا کردن دور از ذهن نیست؟

آیا برای آیندگان تلسکوپ این ابزارخاص و تکنولوژی آن دست نیافتی و خارق‌العاده خواهدبود؟

آیا از این فاصله تماشا کردن ما  با تلسکوپ برای آیندگان معنای خاصی دارد؟

آیا آنها هم دوست دارند از ما بیشتر بدانند؟

آیا آیندگان قصد سفر چند روزه گردشگری به سیاره زحل دارند؟

آقای ابراهیمی تلسکوپ را به سمت سیاره «مشتری» گرفت. سیاره مشتری به رنگ کرم روشن با دو کمربند به فاصله‌های منظم با سه قمر در

یک خط و یک قمر کمی دورتر بود. سیاره مشتری کمی بزرگتر و از زحل بود. زحل به نظرم محجوب و خجالتی بود. مشتری به چشمم مهربان و  توپر آمد. مهربانیش به خاطر رنگش بود. نمی‌دانم چرا این حس را داشتم.حس عجیبی که در این فاصله نوری سیاره‌ای را مهربان و

سیاره‌ای را خجالتی تصور کنی. چیست؟ سیاره مشتری، ژوپیتر، هرمز  نماد سعادت است، دلیل مهربانیش همین بود. تماشای خوشه پروین با ستاره‌های کنار هم آخرین دیدار ما با آسمان از طریق تلسکوپ بود. صورت‌های  فلکی را بر یک مدار در گوشی همسفر«صبا» بانو دیدم. به ترتیب ماه‌های سال:

حمل(بره)، ثور(گاو)، جوزا(دوپیکر)، سرطان(خرچنگ)، اسد(شیر)، دوشیزه(سنبله)، میزان(ترازو)، عقرب(کژدم)،  قوس(کماندار)، جدی(بزغاله)،

دلو(ریزنده‌آب)، حوت(ماهی)

وقتی گوشی را رو به آسمان می‌گرفتی نقش‌های و صور نیمکره شمالی و وقتی رو به زمین می‌گرفتی صور نیمکره جنوبی را نشان می‌داد.

تیرگی آسمان در حال کاستن بود و ستاره‌ها و سیارها می‌خواستند رخ پنهان کنند. سیر در آسمان به پایان رسید. رازهای آسمان را

نمی‌شد در چند ساعت را کشف کنی. این قطره‌ای بود از دریای بیکرانش که ما را به حیرت انداخته بود. سهم ما از زندگی همین است؛ پا بسته و دل‌بسته به خاکیم. آسمان از آن کسانی است که  دلبستگی‌ها را رها کردند  و خود را سپرده‌اند به بی‌وزنی و بی‌تعلقی و کنار هم بودن بی‌آنکه  بخواهی تجاوز به حریمی داشته‌باشی. خاک ما را مثل خودش دل‌بسته کرد. ریشه‌ها ی ما را در خود پرورانده‌است.

آنچنان که نمی‌توانیم لحظه‌ای به کنده‌شدن از دل خاک فکر کنیم. خاک ما را برای خودش می‌خواهد حتی زمانی که مرگ فرا می‌رسد باز هم تنگ‌تر از همیشه ما را در آغوش خود می‌گیرد تا با او یکی شویم. ذات ما دلبستگی و پابستگی به خاک ‌می‌یابد. پس دلخوش به این می‌شویم که گاهی نگاهی به آسمان بیندازیم و به ژرفایی و بی‌انتهایش بیاندیشیم.

 

خانم دکترکمال‌آرا در حال بافت «تیغ ماهی» موهای هما بانو، خانم فضلی

برای خواب سپیده‌دمی هر کس بالشی برداشت و لختی به خواب رفت. همسفرانی هم بودند که بیداری را ترجیح دادند و بازی «حکم» انجام دادند و کُری خواندند و خندیدند.

برای صبحانه خانم داوری و خوشه‌چین املت مخصوص «شاهسون» درست کردند که مزه متفاوتی و عالی داشت. عکس یادگار گرفته شد.

 

شماره تلفن و مهرورزی‌ها مبادله شد. به سمت اراک حرکت کردیم.

در سفر آموختم، دنیا همین اتاقی نیست که در آن زندگی می‌کنم.

در سفر آموختم، لذت از نزدیک دیدن سیارات و ستاره‌ها شاید فقط همین یک بار باشد.

در سفر آموختم، قرار نیست همیشه رختخواب نرمی داشته‌باشم.

در سفر آموختم، لازم است گاهی از مهرورزی همیشگی خانواده‌ام دور باشم.

در سفر آموختم، در بحثی که به آن آگاه نیستم وارد نشوم.

در سفر آموختم، همیشه نباید جملات مهرآمیز بشنوم.

در سفر آموختم، برای شنیدن رازهای دوستان صبور باشم.

در سفر آموختم، تقابل نسل‌ها جدی‌تر از آن است که شنیده‌‌ام.

در سفر آموختم، سفر کنم تا توانایی ذهنی‌ام را برای کشف رازها بیشتر شود.

در سفر آموختم، که قدرشناسی بخشی از تعهدات زندگیم شود.

در سفر آموختم، خواهری کردن مستلزم رابطه خونی نیست.

در سفر آموختم، برای نشان دادن مهر  فقط کافیست از شکلات تعارف شده یکی برداری.

در سفر آموختم، به هیچ گفت‌وگوی دونفره‌ای وارد نشوم.

 

سفر در صبح روز ۳۰ تیرماه با جواب به این سوال که «شبی با کهکشان راه شیری» چگونه بود؟ به پایان رسید.

این هم پاسخ من از زبان عطار نیشابوری:

جهان در زیر این نه طاق مینا / چو خشخاشی بود بر روی دریا

تو خود بنگر کزین خشخاش چندی / بود گر بر بُروت خود بخندی

سوم اَمرداد ماه ۱۴۰۲

عکس ها از آقای مهرداد ربیعی روابط عمومی گروه گردشیاران

۱-خانم عسگری با دخترشان زینب بانو و صبا خانم خواهرزاده

۲- خانم احمدی( مدیر گردشگری هما ابریشم)، آقای ابراهیمی، آقای فرهاد احمدی

 

 

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *