شکرانه و دسته کلید
شکرانه، نوه کوچولوی من متولد مهر ماه ۱۳۹۹ است. الان در آستانه سه سالگی است. من و شکرانه روزهایی خیلی خاصی با هم داریم. برای من که مرز میانسالی را رد کردهام بودن با یک کودک خیلی مفرح و البته که چالش برانگیز است.
ما به روش شکرانه با همدیگر غذا درست میکنیم. همه چیز را داخل هم میریزیم و چنگ میزنیم. ساز میزنیم. شکرانه ساز سهتار را برمیدارد و من هم ساز تار و هر دو با هم ساز میزنیم. ولی چه صدایی در اتاق میپیچد، این خودش شنیدنی است.
بودن با شکرانه من را یاد میاندازد که با بچههایم چگونه رفتار کردم. آیا درست بود یا غلط و گاهی خودم را محاکمه میکنم. با شکرانه نهایت سعی آن را دارم که رفتارهایم طبق قانون روانشناسی کودک باشد.
بودن با شکرانه یعنی من کودک شوم و برعکس او دوست دارد مانند من بزرگ باشد.
ماجرا از این قرار است. روز جمعه برای تماشای تئاتر «آقای سلطانی» دعوت شده بودم. قول گرفتهبود که سر ساعت حضور داشتهباشم. آماده رفتن شدم در آخرین لحظه دنبال دسته کلیدم گشتم. هر چه بیشتر گشتم کمتر یافتم. زمان نداشتم باید زودتر خودم را به اجرای تئاتر میرساندم. یک یادداشت نوشتم و دسته کلید همسرم را برداشتم و رفتم. روز بعد هم بدون کلید گذراندم. صبح فردا از شکرانه پرسیدم: «مانی دسته کلید من را ندیدی؟» گفت: «مَ بُ دم اُنَ مُو»
این هم بستهای بود که شکرانه از خانه ما با خودش بردهبود. خودتان بگویید من باید این نوه را بچلانم یا نه!
۲۶تیرماه۱۴۰۲
یک پاسخ
ای جانننننممم جان و جانانید دو فرشته زندگیم