رقص سماع، تغزلی خاموش
به زیر پا بکوبید هر چه غیر وی است سماع از آن شما و شما از آن سماع
پای چپ مرکز دایره و پای راست حول مرکز چرخید. دستها از روی شانه آرام بر روی سینه لغزید و موزون به سمت بالا کشیدهشد. حرکت «نیاز» آغاز شد. نیاز برای وصل شدن به نیروی لایزال الهی. رقصِ عاشقانه قوهایی سفید بر دریایی آرام و خاموش. دستها حالت خواهش و تمنا داشت. انگشتها کشیده و موزونِ رقص، از هم باز شد. کف دست راست به سمت بالا، دست گیرنده از فیض خداوند و کف دست چپ به سمت پایین، بخشیدن به زمین، مادر زندگی و کل موجودات هستی بود. انسان، واسطهی بذل دو سویه شد.
رقصندگان چتر باز کردهبودند و با سرهایی که به یک طرف خم شدهبود. بیتعلق چرخ میزدند تا رهایی.
این همه غرق شدن در یک چرخش و حتی لحظهای تعادل را از دست ندادن، تأملبرانگیز بود. حسی منحصر که مجال ورود به آن نبود؛ معمایی که برای یافتش، باید دلباخته و رها از تعلّقات دنیوی شوی.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
آیا آنچه میدیدیم، یک نمایش یا به قول برخی دوستان بالهی خاص بود؟ نمیدانم آیا آنانی که در حال رقص سماع بودند حقیقتاً چه حالی داشتند. در حالات سُکرِ روحانی بودن؟ یا اهل مشاهده و غرق در نیایش و مکاشفه بودند. حرکات موزون و موسیقی خاص و سکوت باید اقرار کنم که تاثیرگذار و فراتر از یک نمایش ساده بود. اما اینکه دروایش طریقت در درون چه حالی داشتن آن را هم نمیدانم. آیا یک اعتقاد قلبی قوی پشت این چرخش و تعظیم و نظر به بالا داشتن بود؟ برخی رقصندهها از چنان فربهی برخوردار بودند که شک به ریاضتکشی هنگام و بیهنگام آنها میرفت!
شبی ویژه بود. هر چه به انتها نزدیکتر میشد حس و حال عجیبتری پیدا میکردیم. رقص سماع با نظمی خاص و موسیقی گوشنوازش رقصندهها را به وجد و ما نظارهگران را به تحسین و آرامش درونی و تداعی رقص مولانا در قرنها پیش میبرد.
بازار زرگرها، صدای آرام چکش بر سندان، ضربآهنگی یکنواخت و موزون، مولانا سماع آغاز میکند. از نماز ظهر تا نماز عصر یک نفس، ایستایی در کار نیست.
زرکوبان شروع به کوبیدن میکنند و هرچه بیشتر میکوبند وجد مولانا بیشتر و بیشتر میشد. صلاحالدین زرکوب به میدان میآید.
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوه معشوق در این کار نیست
«مولانا سماع را به چرخش ذرات در آفتاب و رقص دایرهوارشان تعمیم میدهد و هر ذره را به یک صوفی در حال سماع ماننده میکند، و این در حالی است که مطربان پنهاناند:
در سماع آفتاب، این ذرهها چون صوفیان کس نداند بر چه قولی، برچه ضربی، برچه ساز
اندورن هر دلی خود نغمه و ضربی دگر پایکوبان آشکار و مطربان پنهان چو راز »
«رقص یک دعای مجسم، یک نماز بیخودانه بود. تغزلی خاموش اما سرشار از احساس و اندیشه بود. مناجات مستانهیی بود که تحت تأثیر شور و هیجان سماعگر به آهنگ و حرکت مبدل شدهبود. زبانی آکنده از حمد و ثنا بود که چون یک دهان به پهنای فلک نیافتهبود، به جای کام و لب سماعزن، تمام وجود او را همراه دست و پا و سر و شانهاش تحت فرمان خویش درآوردهبود. استغاثهیی تضرعآمیز از زبان روح بود که از اعماق ورطهی یک وجود متلاطم و بیقرار برمیخاست و چون زبان و دهان نمیتوانست طنینِ گران آهنگِ آن را تکرار کند تمام جسم استغاثهگر را به پیچ و تاب درمیآورد.»
در همان حال نور سالن رنگ به رنگ سبز و قرمز و زرد میشد. حرکت آرام بود و سرها آرام آرام به یک سمت کج میشد. چشمها بسته بود و این به حالت عرفانی رقص و باور اینکه آنها در دنیایی دیگر در حال سیر بودند؛ کمک میکرد. میخواستند تا دنیا پا برجاست برقصند و در آن حال نرم و سبک و لغزان در سکوتی درونی باشند. در دور و چرخش و رقص و پا کوبیدن بر تعلقات دنیوی باشند. هست بودن؛ به شرط فنا. میخواستند دایرهوار بچرخند همانند چرخش سماوات. پس از نیم ساعت رقص چشمها را بازکردند و در آرامش کامل ایستادند. در دستههای سهتایی و چهارتایی کنار هم به جایگاه رفتند و به شیخ تعظیمی و مراسم پایان یافت.
همه شور و حال خاص درونی داشتند. آرامش موسیقی و موزون بودن رقص سماع اثر خود را گذاشتهبود؛ هیچکس عجلهای برای خارج شدن از سالن نداشت. تماشای موسیقی زنده، رقص موزون، در حس و حالی خاص، تجربه منحصر به فرد و فراموش نشدنی شد. در راهرو با مجسمههایی که هر کدام لباسی مخصوص به تن داشتند؛ ایستادیم و عکس گرفتیم.
وارد محوطه بیرونی شدیم هوای اواخر پاییز سرد بود. دسته دسته به سمت اتوبوسها در حرکت بودیم. حتی نمیشد در باره مراسم حرف زد. میخواستم همچنان صدای نی و تنبور و چرخش آرام را حس کنم. سوار اتوبوس شدیم. به سمت هتل رفتیم.
بخشی از کتاب راز شب مهآلود
آخرین دیدگاهها