چه زود بهار شد. با هم روی شاخه نشسته بودند. کلاغ زاغی ریز جثه، ساقههای کوچک، به نوکش گرفتهبود. همه را با ظرافت عقب نوکش جا میداد، تا چند ساقه بیشتر بیاورد. یک بافه چوب، با بوسهای عاشقانه به همسفر زندگیش داد! ساقهها را در حجمی هندسی به هم بافتند. با آوایی کلاغانه، چیزی به هم گفتند. شانه به شانه هم پرواز کردند و نقطهی سیاه در آسمان آبی که رگههایی از غروب در آن نمایان بود؛ شدند. صدای لودر در کوچه پیچید. همه به تماشا ایستادهبودند. خانهی قدیمی را شبانه خراب کردند. نیمههای شب، صدای اَره برقی سکوت شب را شکافت، درخت پر شاخهی توت را در کسری از ثانیهای بریدند و پشت کامیون انداختند. خورشید طلوع کرد. کلاغ زاغیها با چند ساقه نازک به نوکششان برگشتند؛ و بر تلی از خاک بر حجم هندسی متلاشی شده، به سوگ نشستند.
۳۰ فروردین ۱۴۰۱
عکس: خانه انصاری در اراک( استان مرکزی)
آخرین دیدگاهها