جلال برجس نویسنده اردنی متولد ۱۹۷۰ در روستای حنینای استان مادبا میباشد. او در رشته مهندسی پرواز تحصیل کرده. مدتی به کار روزنامه نگاری و گزارشگری در روزنامه مشغول بودهاست. برجس دو مجموعه شعر به نام های،کأی غصن علی شجر( مانند هر شاخه درختی)، قمرً بدون منازل(ماه بدون منازل)و یک مجموعه قصه به نام الزلزال و چهار رمان به نام های، مقصله الحالم(گیوتین خواب دیده)،افاعی النار (مارهای اتش)، سیدات الحواس الخمس (بانوان حواس پنجگانه) و دفاتر الورّاق (یادداشتهای کتابفروش) دارای جایزه عربی بوکر۲۰۲۱می باشد.
ابراهیم شخصیت اصلی داستان است. روایت داستان در شهری در کشور اردن است. کتابفروشی که مغازهاش در اثر تعریض خیابان تخریب و جای آن یک فروشگاه کوچک موبایل فروشی باز میشود. ابراهیم خیلی روراست از خودش میگوید حتی از لایه پنهانی که شاید هر کس برای خودش رازداری کند و چیزی نگوید که متهم به انحراف اخلاقی نشوند، ولی ابراهیم خیلی ساده و بی پرده از آن حرف میزند که در تصورش رقاصه اسمرالدا( گوژپشت نتردام) را تصور میکند و به رضایت کامل میرسد. داستان داری چندین لایه و باید گفت بر اساس رخدادهایی، داستان اجدادش را نیز بیان میکند داستان زندگی الشموسی که پدر بزرگ او بوده در صحراهای امان زندگی میکرده و در اصل یک بادیه نشین بودهاست، دوران خشکسالی طاقت فرسا را پشت سر می گذراند. ابراهیم، داستان تولد پدرش جادالله را از دفتر خاطراتی می خواند.
داستان زندگی ابراهیم گره خوردهاست، به زنانی که هر کدام از دردی درونی رنج میبرند. دختر روزنامه نگار که در حال نوشتن داستان زندگی الشموسی است. لیلی دختر بی سر پناهی که مورد تعرض زن مسئول پرورشگاه قرار گرفتهاست. وقتی که ابراهیم خانه اش را ترک می کند، به زیر پلی میرود با او آشنا میشود.
خانم نون که روزی که برای خودکشی کنار دریا رفتهبود وقتی او را میبیند ناخواسته عاشقش میشود و به دنبال او به شهر برمیگردد، ولی اثری از او پیدا نمی کند و فقط دفتر او را پیدا می کند که خاطرات زندگی جادالله( پدرش) در آن است.
زن سوم ناردا، است که بعد از دست دادن پدر و مادرش تنها زندگی میکند و دانشجو است و عصرها در یک کافه کار می کند و عاشق مردی میشود که همیشه به کافه میآمده.
زن پیری به نام ایمیلی سالهاست حرف نمی زند در سکوت زندگی می کند. لیلی از او مراقبت میکند.
انیسه زنی که در اثر بیکاری پسرش توسط عماد الاحمر در زبالهها به دنبال روزی می گردد.
همه کتاب از زخمهای کهنهای می گوید که درمان نمیشوند. زخمهایی که ریشه در رفتار پدران و مادران که ناشی از تبعیضهای جامعه است.
در این رمان جلال برجس به لایههای پنهانی زندگیها رفته عشق و لذت و تعرض با هم یکی کردهاست. از انسانها در هزار توی ذهن و مغز خود رازی دارند که آن را از دیگران پنهان می کنند. از افرادی که بیمار گونه کنار ما زندگی می کنند. زنانی که با تن زن دیگر لذت میبرند. مردی با خودش به لذت می رسد. همه چیز را بیپرده و عریان میگوید.
کتاب در عین پیچیدگی که در آخر معماها به طور غیر منتظرهای از هم گشوده شد با داستان تو را همراه میکند و در حین خواندن داستان میخواهی حدس بزنی، ولی نمیتوانی پازل را آنطور که جلال برجس چیده بچینی. داستان زندگی مردی که با یک موجود جنینی زندگی میکند و او را به کارهایی وادار می کند که نه در شخصیت اوست و نه میل و رغبتی به آن ها دارد. ولی از بچگی یک توانایی داشته. می توانسته بسیار خوب تقلید شخصیتی کند. نام دیوژن را در دنیای مجازی برای خود انتخاب کردهاست. در داستان هم هر وقت می خواهد به کاری غیر متعارف دست بزند آن صدای درونش که بهتر است به هیولا تشبیهاش کنی تا یک جنین او را مسخ می کند. صدا با او از عدالت در نظریه ارسطو میگوید: «زخم ها و کبودی ها و ضعف ها که روحت را فراگرفته مرا احضار کرد.» او در قالب قهرمان کتابهایی که خواندهاست از جمله کاتمادوز کتاب گوژپشت نتردام و پاول در دکتر ژیواگو…میبرد
کتاب یادداشتهای کتابفروش به مهاجرت و تاثیر آن هم گریزی زدهاست. خیلی ساده جوانی که دارای افکار بلندپروانه و آزادی خواهانه است وقتی از وطن خودش دور میشود و چشمهایی نیست که او را زیر نظر داشته باشد بی محابا خود را آشکار می کند و همین آشکاریش او را از میدان به در می کند. نمونه آن، جادالله که از یک طرز تفکر سوسیالیستی دفاع می کند ولی وقتی در دام گرفتار میشود هیچ راهی جز تسلیم شدن ندارد. چون حامی ندارد و این درد را تا ابد با خود همراه دارد. جلال برجس با کمک دفتر خاطرات و متنهای پنهانی گاهی به صراحت و گاه در لفافهی نرم می گوید که زنان چقدر آسیب پذیر و چقدر تنها هستند. اما وقتی به زندگی جادالله و خود ابراهیم هم نگاه می کنی میبینی که با وجود اینکه مرد هستند و نام قوی بودن بر آن ها زدهشدهاست ولی از درون فرو ریختهاند و درد خود را با سکوتهای طولانی درمان می کنند و یا سرپوشی برای آن می گذارند . جلال برجس از قهرمان کتابهای دیگر گفته. از نویسندهای روسی از دکتر ژیواگو و مصطفی سعید با تیپ انگلیسی. اینکه در همه جای دنیا هر نژاد هر دینی که باشی باز هم هستند کسانی که شخصیت تو، زندگی تو و عشق تو را تصاحب کنند و از تو بخواهند که تسلیم باشی . هیچ فرقی نمی کند عرب باشی و روس باشی و ایتالیایی باشی .
جلال برجس به ظرافت درون انسانها را واکاوی میکند و اینکه همیشه این خود حقیقیمان نیست که حرف میزند و عمل میکند قدرت و نیروی در درون ما هست که سرکوب شده و دیده نشدهاست. آن وقت که دیگر هیچ امیدی نداری و خانواده که حامی عاطفی و شغلت که تامین مالی به آن بسته است؛ از دست میدهی. احساس پوچی در وجودت غلیان می کند به دنبال مقصر می گردی و که می خواهی آن ها را از سر راه برداری. ولی صد افسوس که این جریان هرگز بر آن پایانی نیست. همیشه ایاد نبیلها، عماد احمرها، هستند که خوش می گذرانند و خیانت می کنند و تعرض میکنند و… همه این ها در لایه و پوسته زیرین زندگی هست و ایاد نبیلها آن را با زرق و برق زندگی می پوشانند. دنیای مصرف زده را ترویج میدهند. دنیای تجمل، زن و سکس که زن به عنوان برده جنسی وانسان بی دفاعی است که توانی برای جنگیدن ندارند.
رمان یادداشتهای کتابفروش فقط یک رمان ساده نیست یک واقعیت بسیار تلخ جامعه است که زیر پوششی از تجمل دیده نمی شود و فقط برخی بوی تعفن آن را میشنوند که آن ها متهم به روانی بودن می شوند و سر از آسایشگاه های روانی در میآورند و زیرا که دیدن حقیقت تاوان سنگینی دارد.
۲۵ اسفند ماه ۱۴۰۰
آخرین دیدگاهها