بر فراز سه بام دنیا، به یاد رضا آدینه

به یاد رضا آدینه

نیمه دوم اَمرداد ماه سال ۱۴۰۰ است. کتاب «بر فراز سه بام دنیا» را برای بازبینی و ویرایش نهایی؛ آقای سعیدی، ناشر کتابم، برایم فرستاده‌است. اما خبر رسیده؛ رضا آدینه که برای صعود به قله پوبدا رفته‌؛ بعد از کمپ چهار در مسیر پوبدا در ارتفاع ۷۲۰۰متری به سمت پایینِ ارتفاعات «تیان شان» در چین پایش لیز می‌خورد و از ارتفاع ۶۰ متری به پایین سقوط می‌کند… قرارم را از دست می‌دهم. نمی‌توانم کتابم را ویرایش کنم. هزاران خاطره از رضا آدینه در ذهنم زنده می‌شود. به یاد خاطرات روزهای اولی می‌افتم؛ که تازه با گروه کوهنوردی پرواز آشنا شده‌بودم‌. تیم برای صعودهای مهم، برنامه‌های تمرینی فشرده را اجرا می‌کرد. رضا با دلسوزی و حمایت و اطمینان، به اینکه قله را صعود خواهم کرد؛ من را همراهی می‌کرد. هرگز از یاد نمی‌توانم ببرم؛ روزهای گرم تابستان را که روی خط الراس کوه اکبر‌آباد (۱۲۵) پا به پای من آرام می‌دوید؛ تا لحظه‌ای عقب‌نشینی نکنم و همچنان با قدرت پیش بروم. هرگز از یادم نمی‌رود که در صعود به قله‌ی کلِ‌جنو صبح زود قله را نشان ‌داد و برای رفتن به قله بی‌تاب بود. هرگز از یادم نمی‌رود در صعود اول من به قله‌ی دماوند در سال ۱۳۹۱، نزدیک به قله، رضا سرقدم شد و من پشت سرش با شمارش معکوس، دروازهای ورودی به دماوند را پشت سر گذاشتم.

حالا فقط به این فکر می‌کنم، رضا در آن‌سوی مرزها و دنیا در ناکجا آباد یکه و تنها چه می‌کند. نمی‌دانم کوه چه خاصیتی در وجودش هست. یک نیروی کششی، یک آهن‌ربای درونی دارد؛ که فقط به رفتن فکر می‌کنی. خاک روی زمین چنین قدرتی ندارد؛ اما همین که کمی ارتفاع می‌گیری و از سبزه و گل و گیاه دور می‌شوی؛ صخره‌های سنگی، تیغه برفی می‌شوند و خورشید زیر قله طلوع می‌کند و سکوت، پادشاه کوهستان، همدم توست؛ حالِ درونی‌ات دگرگون می‌شود؛ دیگر نمی‌توانی به جلو قدم برنداری، دیگر نمی‌توانی به برگشتن فکر کنی، نیرویی در اوجِ قله هست که ترا به خود می کشاند. آن نیرو چیست! که آن‌گونه قدم‌هایت را استوار بر می‌داری و آنچه تو را به شوق وامی‌دارد، چیست! اطمینان دارم که فقط سَجده بر روی قله نیست. قله پاره‌ای از رویاهایت هست که به حقیقت پیوسته‌است. امّا قله نیز شیرینی این رویای تو را می‌خواهد بارها بچشد. وقتی می‌خواهی قله را ترک کنی او تو را به خود می‌خواند، قله به این دیدار کوتاه دلخوش نمی‌شود و از تو دیدار دوباره را طلب می‌کند. این نجوای قله و کوهنورد (رضا ) را هیچ‌کس نمی‌شنود. یک نجوای درونی است. آن‌ها نمی‌توانند از همدیگر دور باشند در همان دیدار اول آن‌ چنان دلباخته یکدیگر می‌شوند که هیچ جایگزینی برای آن نیست. رضا در آغوش کوهستان با آوایی بلند سرود زندگی را همچنان سر می‌دهد. رضا آدینه، جسارت و شجاعتی در وجودش بود که زمین برای او کوچک بود. رضا می‌خواست همیشه در اوج قله‌ها باشد. او می‌خواست با تمام نیرو کاشف ناشناخته‌ها در عمق زمین باشد و در تونل‌های پیچ در پیچ غارها، معمای هستی را دریابد. رضا آدینه که با قدم‌های استوار بر قله‌ها پا ‌می‌نهاد، نمی‌توانست بر روی زمین به آرامی راه برود؛ می‌خواست پرواز کند و همسفر باد باشد؛ سوار بر دوچرخه عاشقانه می‌خواند و بوسه‌های باد را بر گونه‌هایش احساس می کرد. رضا زندگی را این گونه تعبیر کرده‌بود: «فقط یک بار زنده‌ای، یک بار برای آخرین بار، به همه اثبات کن، تمام آن‌چه که می‌توانی باش، صد در صدش را باش. برای رسیدن به رویاهایت هرگز از تلاش دست برندار، جنگجوباش، جنگجو…»

 

 

 

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *