کتاب «نون نوشتن» یادداشت های محمود دولت آبادی است، زمانی که درحال نوشتن جلدهای پایانی «کلیدر» و «روزگار سپری شده مرد سالخورده» و…در دهه شصت و نیمه اول هفتاد می باشد. محمود دولت آبادی در یادداشت هایش از زندگی، جنگ و دلهرههای آن، از مهاجرت برادر و خواهرش از دلتنگی هایش و از پدرش تنها آموزگار زندگیش، از نگرانی برای مادرش از بی حوصلگیهایش و در لا به لای آن ها نکاتی نغز در باره نویسندگی گفته است.
فرازهایی از کتاب…
– خواستهام هر آن چه در هر هنگام یادداشت کردهام بیاید، از آن که خود بدانم در چه گاه چه میاندیشیدهام و شما نیز اگر خواستید بدانید!
– بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم.
– نویسنده بیشتر با خود و آن چه در پرداختنش هست در گفت و گو است.
– این که من فقیر بودم یا نبودم، این که بسیار رنج کشیده یا نکشیدهام،این که شوخچشمیهایی داشته یا نداشتهام به پشیزی نمیارزد مگر آن که توانستهباشم یا بتوانم به مدد و بهرهگیری درست آن ادبیات ناب اجتماعی بیافرینم.
-در دوره ما نویسندگی و نویسنده بودن و تداوم کار دشوار است. نویسندهی همگان وضعیتی سرگردان و بیگانه در این مثلث مردم- حکومت- روشن فکران دارد. در این میانه چه باید کرد. نجات چنین نویسنده ای در کار و در باور به کار و باور به مخاطب نهایی است.
– در داستان نویسی نبایست اصرار در ایجاد تراژدی داشت. چه بسا یک پایان ساده برای داستان، اثری قویتر داشتهباشد. در این میانه می توانیم از چخوف بیاموزیم.
– ادبیات رئالیستی در وجه اقتصادی خود نباید تبدیل به گلایهی تهیدستان از ثروتمندان شود. دلسوزیهای آبکی باید از جامعه ما رخت بربندد و جای خود را به تحلیل دقیق و عمیق و همه جانبه مردم سُمکوب شدهی ایران بدهند.
– خوب است ( و لازم است) دانستهشود «من» یا «ما»ی نویسنده بر کدام زمین و در میان چگونه مردمی قدم برمیدارد. منظورم کوشش برای درک شرایط زمانه است.
– فقط پس از اینکه کاری در نوشتن انجام میدهم تازه به یاد می آورم که گویا در حین کار مشغول زندگی کردن بودهام و بس!
– از شما میپرسم، هنرمند بی پندارهای شکوهمند که محمل آرزوهای بزرگ او هستند؛ چگونه میتواند ارزشهای برجستهای خلق کند؟
– آخرین قسمت جلد پنجم کلیدر را نوشتهام. فقط اگر کسی ( نویسندهای) خودش دست به کار نوشتن یک داستان طولانی و بزرگ باشد میتواند به روشنی حس کند که به پایان رساندن یک مرحله دیگر از کار، چه موفقیت بزرگی به شمار میرود.
– امیدوارم خودِ کار، یعنی نشستن و نوشتن، نیروهای پنهانی و شگفتی آور مرا که در هر انسانی نهفته است، بیدار کند. همچنان آرزومندم در پایان کار، مثل همیشه از انجام آن دچار شگفتی بشوم، از خودم بپرسم: آیا این منم که چنین کاری انجام دادم( در حال نوشتن جلد ششم کلیدر)
– هنرمند باید در آن واحد باور کودکانه، سرشاری و شوق جوان سرانه، و تامل و بردباری پیرانه سر را یک جا در خود داشته باشد تا متأثر بشود مثل یک کودک، عاشق و برانگیخته شود مثل یک جوان و در تامل و بردباری زندگی را و مسائل آن را بکاود و کار خود را بسنجد و بیازماید، مثل یک انسان پخته و دوراندیش.
– نفرت وعشق، خصومت و مهربانی، بیزاری و دلتنگی، سکوت و بیتفاوتی و هر آنچه به روح آدمیزاد مربوط میشود و مرا در خود را فرامی گیرد؛ همیشه آن ها را مایه و انگیزهی کار قرار میدهم.
– علل زیر و رو کردن کتاب ها و باید گفت بلعیدن آثار پیشینیان همین شوق به یافتن امکانات و ظرفیتهایی است که نویسنده بدان آغشته میشود پس من شیفته بودم بزرگان بیشماری را که آثار گران و جاودانه برای آدمی از خود باقی گذاشته اند بیابم و ایشان را از طریق ترجمههایی که در دست بود درک کنم.
– اما آنچه قبل از هر کاری باید انجام بدهم مطالعهی منظم تاریخ ایران است از دروان قاجار تا به امروز.
– اگر نویسنده به آن چه بیان میکند باور ندارد و نسبت به عرضه داشت آن خود برخوردی غیرصادقانه و دروغ ورزانه دارد، بسیار وقیح است اگر توقع داشته باشند که دروغ هایش را مردم باور کنند.
– از این نقطهی مکان و این مقطع زمان به آن ها واقع بینی را پیشنهاد و توصیه می کنم و امیدوارم که آن ها بتوانند هنر کار کردن و نیز هنر زیستن را در سرزمینی که ایران نام دارد بیاموزند.
– برای یک فرد انسانی و همچنین برای یک جامعه انسانی، فاجعه وقتی به اوج خود میرسد که احساس کند هیچ نقشی در پیش برد، تحول و دگرگونی سرنوشت خود ندارد.
– انسان تا در درون کار جریان دارد تن و روحش گرم است و و در واقع دچار تب کار و آفرینش است و چه بسا نمیتواند کاری را که انجام میدهد ارزیابی کند. ارزیابی کار به عهده مردم و جامعه است.
– خسته و بیهوده بودم و سرگردان و درمانده بودم. نمیدانستم وقتم را چه جور بگذرانم و چه بکنم. برای کسی که با کار شاق و فرساینده ادبیات سروکار دارد، این حالات موردی آشناست؛ این حد فاصل ورطه خطرناکی است. آن قدر خطرناک است که اگر نشناسی و تجربهاش نکرده باشی ممکن است تو را در گرداب خود نگه دارد و آن قدر بچرخاند تا گم بشوی.
– پدر من آن داستان جذابی بود که هم از آغاز تا پایانش، هر لحظه داستانی را در مخاطب که من بودم آغاز میکرد. او زندگی مرا، روحیه و ارادهی مرا، کار مرا، و آیندهی مرا با ساده ترین کلمات آموزگاری کرد: «خودت را نگه دار» « مردان کنند و نگویند» « کار…کار…کارکن. مرد را فقط کار میتواند نجات دهد.»
– در آخرین شب پایان سال، یادداشتی به منظور بازبینی کارکرد خود در طول سال مینوشتم. یادداشتی مثل کارنامه، مطلبی که طی نوشتن آن به یاد میآورم در سالی که گذشت چه کاری کردهام و چه کارهایی نتوانستهام بکنم؛ و این یادنگاری به دید و نگاهم نسبت به خود، امکان نقد و سنجش زیستن و کار را به من میداد.
– زمان ناگهان جهش میکند، برخی را میبلعد و برخی را می پراکند و برخی را به زاویه میراند. همان جایی که جز با کار و تکاپوی ذهن نمیتوان آن زاویه گزینی را بر خود هموار کرد.
– هر چه از آن ( روزگار سپری شده مردم سالخورده) فاصله می گیرم بیشتر در مییابم که چه کار مشکلی است. اما این را میدانم که همیشه این جور است، یعنی وقتی از کار فاصله میگیرم وحشت دشواری آن فرا میگیردم، اما چون غرق در کار میشوم چنان روان پیش میرود که انگار نوشتن در خواب یا رویا انجام میگیرد.
– جالب است بیاورم که در آغاز کار(روزگار سپری شده مردم سالخورده) حدود سیزده- چهارده شروع متفاوت داشتهام که هیچکدام نتوانسته قانعم کند به جز همان شروع اول که سرانجام مجاب شدهام و با رغبت البته، آن را برگزیدهام
خواندن کامل کتاب را پیشنهاد میدهم. گزیده هایی را انتخاب کنید و به اشتراک بگذارید. کتاب سرشار نکته و حرف و سخن است.
تیرماه ۱۴۰۱
آخرین دیدگاهها