اولین‌ها(۴)آخرین وداع تلخ

اولین‌ها(۴) آخرین وداع تلخ

چندی است تصمیم گرفتم، اولین های زندگیم را بنویسم. اولین‌های تلخ و شیرین، اولین‌های که فقط من با آن زیستم، فقط من با آن شاد یا غمگین شده‌ام. اولین‌های زیادی را به خاطر دارم. اولین روز مدرسه، اولین عکس پرتره، اگر بخواهم بنویسم زندگیم پر است از اولین‌ها. اما برخی از آن ها چنان روحم را می‌آزارد که از ثبت آن طفره می‌روم. گاهی  برخی اولین‌ها با آخرین‌ها یکی می شود. دیگر تو نمی‌توانی بر تجربه اولین خود چه بگویی! کاش آخرین نبود. اولینی تلخ، اولینی که کاش هیچوقت نمی‌خواستم آن را تجربه کنم، و آخرینی که کاش بارها و بارها تکرار می‌شد. آخرین لمس دستانت و آخرین دیدارت.

پدرم؛

شنبه دوازدهم اَمرداد سال ۱۳۶۴٫ش یکی از تلخ‌ترین اولین‌هایم زندگیم را تجربه کردم، وقتی فرشته مرگ را در انتظار نگه داشته‌بودی تا بازهم زندگی کنی. می‌دانستم که عاشق زندگی بودی، می‌دانستم عاشق بودنت با زمینی بود، که آن را می‌کاویدی. تو روح سخاوتمند خود را با کاویدن زمین بارورتر می‌کردی. آن دست‌هایی که زمین را از برای روزی می‌کاویدی، چقدر سخاوتمند و بخشنده بود. آنچه زمین به تو آموخته بود؛ تو فرزند زمین بسیار خوب آن را می‌دانستی. می‌دانستی برای لذت بردن از زندگی باید فقط بخشید تا خودت بارورتر شوی. چرا اولین و آخرین را بنویسم. بگذار خاطره‌ای کوچک از روزهایی را بنویسم که با شوق و شور به خانه می‌‌آمدی. می‌خواهم آن صبحی را بگویم که با چند نان داغ و یک خوشه انگور به خانه می‌آمدی. این پر برکت‌ترین و پربارترین روزی بود که با خودت می‌آوردی. آنگاه کنار دیوار قالیباف‌خانه تکیه می‌دادی و در انتظار یک استکان چای می‌نشستی و به بازی‌های کودکانه ما چشم می‌دوختی. به دستان مادرم که با مهارت بر روی ریشه‌های قالی می‌خورد و گاه به گاه برمی‌گشت و نگاهی به تو می‌انداخت؛ شاید چیزی گفته بودی و او به علت شرایط خاصش نشنیده بود؛ حرفی از روی دلتنگی، حرفی از روی مهر. نمی‌دانم  آن روزها مهرت را برای مادرم چگونه عیان می‌کردی.

پدرم؛ می‌دانم تو نیز نه اینکه نیاموخته بودی، تو مهر را دریافت نکرده بودی، ولی وجودت سرشار از مهر بود. ذاتت عاشق بود. نمی‌دانم چند ساله بودی که از روستا به شهر آمده بودی. شهری بی در و پیکر به قول خودت شهر نپرس. اینکه تو هر چه ناملایمی و بی مهری دیدی همه را با مهر پاسخ دادی. شعارت بود، “تو بد کنی و من بد /کنم فرق من و تو چیست” این مرام تو شد که بی دریغ مهر بورزی. نمی‌دانم چرا هزاران خاطره از ذهنم پرواز می‌کند و رشته کلام را از دستم می‌رباید  و فقط آخرین روز را به خاطر دارم. تو خودت برای من بگو، همین الان  به کنار من بیا و با من حرف بزن برای من از زندگی بگو، برای من از تجربه‌های شیرین خودت بگو، که با خنده آن ها را می‌آمیختی و تعریف می‌کردی. می‌خواهی بگویی با عشق زندگی کن، مهر بورز، ببخش، دل دریایی داشته باش، اما مگر به همین سادگی است! مگر من می‌توانم مانند تو دل دریایی داشته باشم. مگر من می‌توانم به اندازه تو سخاوتمند باشم. مگر می‌شود مانند تو عاشقانه زندگی کرد و مرگ را آسان پذیرفت.

پدرم؛

روزها به قاب عکست نگاه می‌کنم و تو با چشمان نافذت، من را دنبال می‌کنی. هر روز با آن نگاهت بدرقه راه‌های زندگیم می‌شوی. از چه چیزهایی برای تو بنویسم، نمی‌دانم آن روزهایی که در کنار تو بودم؛ چگونه زیستم. آنقدر نادان و کوچک بودم که به خاطر ندارم، تو درس‌های بزرگی به من دادی و من آن ها را دریافت نکردم. یا نه باز بگذار یک خاطره بگویم. روزهایی که به مدرسه می‌رفتم، تو را در راه مدرسه می‌دیدم. آن صبح پاییزی در راه مدرسه یک ریال به من دادی‌. یک ریال با ارزش. می‌دانی آن یک ریال را می‌گویم، یک ریالی که به من بخشیدی. شاد و سرخوش  به مدرسه رفتم. از پله‌ها که بالا رفتم؛ یکی از هم مدرسه‌ای هایم در حال گریه بود؛ امتحان داشت، ورقه امتحانی نداشت. یک ریال فقط لازم داشت. یک ریالی را در دستانم فشردم، دل کندن از آن سخت بود. ولی ناخواسته دستم را به سوی او بردم. یک ریالی را به او دادم. نه اینکه فکر کنی من سخاوت داشتم؛ نه، این دست‌های تو بود که همچنان می‌بخشید. این بار من واسطه آن بخشش شدم. آنچه در وجودت تو بود از دستان من جاری شد. آنچه در وجود تو بود و پنهان بود، این بار آشکار شد؛ آن هم از طریق دست‌های من. من یک کودک کلاس چهارم اصلا نمی‌دانستم، بخشش و کمک به همنوع چیست. ولی آن روز دست‌های تو بود که راهگشایی کرد.

پدرم؛ بازهم دست‌هایت را در دستان من بگذار، تا فضیلت بخشش و طعم شیرین آن را بارها  و بارها بچشم.

سپاس بر دستان پرمهر بخشنده‌ات

۱۲ آمرداد۱۴۰۰

 

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *