جادوی قلم

 

جادوی قلم

جاده، آسمان، تاریکی، آغاز یک سفر است، سفر به دنیایی که می خواهد دنیای آروزها یت باشد؛ سفر همیشه  یک راه برای شناخت  دنیای جدید است،  با رهآوردهایی که به همراه دارد. ولی این یک سفر معمولی  و بی مخاطره نیست؛ در این سفر بهروز بوچانی با یک جفت چشم سبز بلوطی بیشتر نظارگر است و با اینکه خود جزیی از سفر است ؛ از رنج ها، دردها و حرمان ها و آروزهایی که برای بعضی ها به سراب بدل شده به تصویر می‌کشد. کسانی که توان خود را از دست داده‌اند و با یک تیغِ  دسته آبی رنگ به زندگی خود خاتمه می دهند.

کتاب  هیچ دوستی به جز کوهستان را با وفقه طولانی خواندم. آنقدر تکان دهنده و غم انگیز بود که صحنهِ صحنه آن دلم را به درد می‌آورد و طوری روحم چنگ می خورد که   پس از خواندن چند صفحه باید نفسی عمیق می کشیدم و دوباره شروع می کردم. آغاز کتاب عبور از جنگل و پس از آن اقیانوس با تمام هیبت و در عین حال شکوه وهم انگیزش می‌باشد؛ در ادامه خود پناهگاه مانوس که روایت در آن شکل می‌گیرد. در تمام کتاب روح امید را می شود دید که با نفوذ در جان و روح، انسان را سرپا نگه می‌دارد؛ و می تواند  سخت‌ترین شرایط را بپذیرد. قلم بهروز بوچانی آنقدر شاعرانه و پر از طنازی است که گاه در عین آنکه خشونت و فریاد و ضجه را می شنوی ولی  می‌توانی لطافت را از لابلای نوشته هایش بیرون بکشی.

او در تمام طول کتاب به خودش و روحیاتش در کمال صداقت پرداخته است،  او جزیی ازآن زندان مخوف است، که ریز ریز اتفاقات آنجا  و رفتارهای زندانیان سرخوش  یا سرکش را با تیزبینی از نظر گذرانده است. صدای طبیعت برای او الهام بخش زندگی بود او از آوای  ارتش جیرجیرک‌های پر سروصدا تا خرچنگ‌های آرام بیصدا را می شنید، ازحس لمس  گلهای بابونه بلند تا صدای افتادن انبه ها بر روی سقف زندان و دنبال کردن آن در خیالش تا جایی که انبه به سکون برسد. بوچانی بی روح بودن یک افسر استرالیای  و دوشخصیتی بودن پاپوهای مو مجعد را آنقدر آشنا و ملموس نوشته است که گویا مانند آنها را در اطراف خود زیاد دیده باشیم. بوچانی اندکی از کودکیش،از شیطنت‌هایش بر شاخه‌های بلوط  و از جنگ  که در جان و روحش نفوذ کرده می گوید. جنگ این پدیده شوم چگونه می‌‍‌تواند در روح و جان یک کودک نفوذ کند که آن را در تمام عمرش فراموش نکند و گاه و بی‌گاه صدای آن در گوشش طنین انداز باشد. بوچانی در رویاهایش در خواب‌های شبانه  کابوس‌وارش فقط مادرش است که برای او شیرین ترین و لذت بخش ترین  است و می تواند روحش را آرام کند و امید دوباره در جانش شکوفا شود. این حس قوی با مادر بودن نه تنها در وجود او بلکه در وجود پسران کُرد می توان یافت. «رابطه مادران و پسران  کُرد رابطه ای عمیق و پیچیده  و حتی غیر قابل فهم برای خود کُردهاست.»کتاب دقیقا مانند فیلم های خشن ( که متاسفانه فیلم های اکشن بازار گرمی هم دارد) است  که تمام صحنه‌ها در اوج خشونت  است و زندانی‌هایی که برای آزادی می‌جنگند و بهای سنگینی برای آزادی  می‌پردازد. قساوتی در زندان اتفاق می‌افتد که از انسان بودن خود شرمسار می‌شوی و چه چیز این زندانبان‌های استرالیایی را آنقدر قانع کرده که بتوانند زندانی که  مانند او یک انسان است و فقط برای رسیدن به یک آرزوی دست یافتی این رنج را  تحمل کرده؛ این گونه وحشیانه  بر او بتازد. در خلوتِ زندانبان با وجدانش چه می‌گذرد!

کتاب سراسر تضاد بین رفتارهای انسانی، نیستی و نابودی و امید  به زندگی، یاس و از خود بریدن تا مرز خودکشی تا شادی‌های کاذب، ، آرامش دریا و طوفان اقیانوس است.

او در پایان آواز چوکایی را شنید که بر سر شاخه درخت می‌خواند و ضجه می‌کشد  و به دور دست پرواز می‌کند.  زندان مانوس در اوج خشونت،  صدای چوکا روحش را پالایش  و جلا می‌داد و می توانست دو زمان مرگ و زندگی را در هم ادغام کند و یک حس لطیف، اما غریب  از آن بگیرد.

کتاب روایت زندگی‌ست پرتب و تاب که در زیر پوست جنگل‌ها و اقیانوس‌های به ظاهر آرام در جریان است. تلاش برای زنده ماندن، تلاش برای رسیدن به آروزهایی که گاهی سرابی بیش نیست . اما جادوی قلم بهروز بوچانی او را از آن زندان مخوف نجات داد.  اوبرنده جایزه ادبی برای کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان شد و از  زندان  پناهجویان مانوس به نیوزلند رفت.

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *